بسم الله الرحمن الرحیم
هم سوخت بر حال دلش ، در شعله ها در
هم شعله زد بر جسم و جان ماسوا در
همدست شد دیوار با در بهر یک قتل
ای بی حیا دیوار ، آه ، ای بی وفا در
با حجم خونی که به جا مانده ست بر آن
یعنی خبر دارد ز عمق ماجرا در
حرف دل پردرد زینب بود هر روز
---ای کاش می کندند مسمار تو را ، در
می خورد با شدّت به پهلو و به سینه
واویلتا ، واویلتا ، واویلتا ، در
سی سال دیده اشک خون رنگ علی را
بعد از فراق حضرت خیر النّسا ، در
دیدم تمام خیمه های کربلا سوخت
وقتی میان شعله می زد دست و پا ، در
"محمدقاسمی" 5 بهمن 1393