بسم الله الرحمن الرحیم
در پشت در افتادی و چیزی نگفتی
از پشت سر افتادی و چیزی نگفتی
دستاس با من گفت : دستت گفته با او
با درد درافتادی و چیزی نگفتی
محسن برایت شد سپر در جنگ آتش
تو با سپر افتادی و چیزی نگفتی
در کوچه پی در پی به دست ضربه هایِ
---آن چل نفر افتادی و چیزی نگفتی
نفرین به قنفذ با غلاف تیغ نحسش
از بال و پر افتادی و چیزی نگفتی
من باخبر از حال تو بودم ولی ، آه
تو بی خبر افتادی و چیزی نگفتی
چون خواستی شرمندگی ام را نبینی
در دردسر افتادی و چیزی نگفتی
برخاست فریادِ سکوتت لحظه ای که
در پشت در افتادی و چیزی نگفتی
محمدقاسمی