بسم الله الرّحمن الرّحیم
مارا درآورده ازپا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری ؟ تا کی دل و بیقراری ؟
این خانه ها بی حضورت ، زندان زجر و شکنجه ست
شوقی به خواندن ندارد ، در این قفس ها ، قناری
ای عیدجمعه ، ز هجرت ، روزعزای عمومی
ای چشمها در فراقت ، از اشک ، چون رودِ جاری
در بوته ی امتحانت ، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون ، دلِ سنگِ مارا دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بی وفائیم ، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده ی تحت امریم ، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هرکس گدایت نباشد ، فقر و فلاکت سزاش است
درچشم ما گنج قارون ، بی توست عینِ نداری
از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی
کِی دست پُرمِهر خودرا بر شانه ام میگذاری ؟
"محمدقاسمی" 1393/11/24
ثواب این غزل رو تقدیم میکنم به یکی از سینه سوخته های حضرت ولی عصر علیه السلام که همیشه ((یابن الحسن ))گفتنش دلم رو میلرزوند.
شادی روح مرحوم حاج سید علی محمودی فاتحه و صلواتی قرائت بفرمایید.