آخرین شعرم در سال ١٣٩٣رو تقدیم به حضرت رباب سلام الله علیها میکنم
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت عشق ((ح س ی ن ))
روزی که گشت همسر شاه جهان ، رباب
تبدیل شد به بانوی هفت آسمان ، رباب
در ظلّ نور حضرت ارباب ، جا گرفت
انداخت سایه بر سر کون و مکان ، رباب
در محضر حسین ، پس از کسب آبرو
بخشید آبرو به زمین و زمان ، رباب
با اینکه ظاهراً متعلّق به فرش بود
تشریف داشت در حرم عرشیان ، رباب
هرکس حسین داشت حیاتش دوام یافت
پس منطقی ست گر بشود جاودان ، رباب
در خاک جستجوی مزارش درست نیست
جایی که راه یافته در "لامکان"، رباب
می خواست طرز عاشقی اش را نشان دهد
مثل مزار فاطمه شد بی نشان ، رباب
در هیئتی که زینب کُبراست پیر آن
واعظ شده ست امّ بنین ، روضه خوان رباب
هرجا بساط روضه ی شش ماهه شد عَلَم
شد با سکینه مُشترکاً میزبان ، رباب
شرمنده کرد مادر موسی و نیل را
وقتی که داد ظهر عطش امتحان، رباب
حسرت به دل گذشت و نشد مرهمی نَهَــد
بر جای زخم آن همه تیغ و سنان، رباب
بعد از حسینِ سوخته در زیر آفتاب
هرگز نخواست بر سر خود سایبان ، رباب
بعد از شهیدِ تشنه لب و شیرخواره اش
از آب تر نشد گلویش آنچنان ، رباب
در لحظه ای به قدر چهل سال پیر شد
تا دید وضعِ آن گلویِ خون فشان ، رباب
ارباب را فراق علمدار اگر شکست
شد از کمان حرمله همچون کمان ، رباب
در راه شام ذکر "علی لایْ لایْ"داشت
کآتش کشید بر جگرِ کاروان ، رباب
بیداریش که جای خودش ، گاه بین خواب
می داد دستهای خودش را تکان ، رباب
با آن بلا که بر سرش آورد بین طشت
دلگیر شد الی الأَبـَد از خیزران ، رباب
"محمّدقاسمی"
- ۹۴/۰۲/۱۸