تقدیم به بی بی جانم حضرت زینب علیهاسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
کنج حیاط خانه ی خود بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش
گرمایِ آه از جگرش شعله می کشید
می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش
از چشمهای بی رمقش می گرفت اشک
با یادگارِ کهنه ی صدْچاک دلبرش
هر روز ؛ روضه داشت حسینیّه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش
یک سال و نیم بود، خوشی را نبود راه
در آستانِ عرشیِ قلبِ مطهّرش
یک سال و نیم بر عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی ترش
یک سال و نیم بود که خونابه می چکید
گاه از کنار روسری اش ؛ گاه از پرش
یک سال و نیم بود که زینب خمیده بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش
یک سال و نیم غیر کبودی و زخم و درد
نگذاشت مرهمی رویِ اعضای پیکرش
وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین ، قافله سالار بی سرش
محمدقاسمی