سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
ای طعم نامت از عسل ناب ؛ ناب تر
حال دل خراب ؛ به یادت ؛ خراب تر

نور تو وقت تابش بی منّت خودش
از آفتاب آمده پُر آب و تاب تر

خُشکانده است حلق مرا ذکر" العطش"
از مشک خویش کام مرا کن به آب ؛ تر

درمجلسی که شأن دعا استجابت است
بانام تو دُعام شده مستجاب تر

آن قَدْر در سؤال سماجت نشان دهم
بلکه لبت شود به هوای جواب ؛ تر

حظّ نگاه کردن تو روزی اش نشد
چشمی که شد ز اشک به شوق ثواب ؛ تر

وقت نوشتن از علَمَت هِی گریستم
طوری که گشت دفتر و میز و کتاب؛ تر

باخون اکبرش چه خضابی حسین بست
با خون تو محاسن او شد خضاب تر

چشمت که صید تیر سه پر شد،حسین دید
لبهای طفل گشت به اشک رباب؛تر

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
هرکس سر خوان علی نان و نمک خورده
بی شک عیار نوکری او محک خورده

دیوار کعبه ظاهر قصّه ست در باطن
زیر قدمهایش زمین از تُو ترک خورده

نامش نه تنها حک شده بر صفحه ی اشیاء
پرچم به نامش بر فراز نُه فلک خورده

از دسترنج حضرت او نوش جان کرده
هرکس که از محصول پُربار فدک خورده

هرکس ندارد در دل خود حُبّ حیدر را
بر طینتش از حِیث پاکی مُهر شک خورده

سُنّی نمی داند اگر ؛روشن کنیدش که
از مُفتیان مُفت خور عمری کلک خورده

قربان آن خانم که می گویند در کوچه
از دست و از دیوار سیلی ، مشترک خورده

داغی نهاده تا قیامت بر دل مولا
زخمی که بر بال ظریف شاپرک خورده

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
نَه ! نگویم نظر لطف به من کم کردی
تو همانی که مرا یک شبه آدم کردی

خیس باران عزای تو شدم تا آنجا
که یقین کرد دل غمزده پاکم کردی

به همین ختم نشد ...قصّه از اینجا گُل کرد
که مرا در حَرَمت بُردی و مَحرَم کردی

نتواند احدی  باز کند غیر خودت
ِگِرهی را که شب وصل ؛ تو مُحکم کردی

مادرم بانی خیر است ولی میدانم
تو مرا سینه زن ماه مُحرّم کردی

لب خود بسته ام و هیچ نخواهم گفت از---
آنچه بر من وسط روضه مجسّم کردی

بی علمدار شدی و سر نی زلفت را
عوض بیرق غارت شده پرچم کردی

علقمه شاهد عرض منِ دلسوخته است
زیر بار غم عبّاس کمر خَم کردی

چه بروز دل پر درد تو آمد آقا؟
پاره های بدنش را که مُنظّم کردی...

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
حتماًخودش میخواست تا مخفی بماند
ابعاد تلخ ماجرا مخفی بماند

حتماًخودش میخواست تا مانند مادر
قبرش برای قرنها مخفی بماند

او «داعی اللّه» است،باید شأن والاش
از مردم پر مُدّعا مخفی بماند

«مُحسن»اگر سِرّ است باید تا قیامت
در سینه ی اهل ولا مخفی بماند

پشت در آتش گرفته،بی صدا سوخت !
درد دل شیر خدا مخفی بماند...

در کَنده شد از جای خود،حالا بگویید
باید بخوانم روضه یا مخفی بماند؟

یک لشگر از روی در خانه گذشته
این داغها آخر چرا مخفی بماند؟

گیرم نگفتم حرفی از سرخی مسمار
کی ضربه ی سنگین پا مخفی بماند؟

طاقت ندارم گفتنش را و محال است
رازی که گشته برملا مخفی بماند

فرقی ندارد پشت در با پشت خیمه
باید بسوزم باز با «مخفی بماند»

دشمن همین را خواسته از من همیشه
کوچه نه ....بلکه کربلا مخفی بماند !

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
با دستمال بسته به سر، رفت پُشت در
گرچه ز فرط گریه سراپاش ضعف داشت

دشمن، پی شکستن حُرمت رسیده بود
او حیدرانه آمده بود و نمی گذاشت

رَخت عزای ختم رُسُل بود بر تنش
وقتی محاصره ، وسط درد و داغ شد

یک سوّم از تمامی سادات کشته شد
روزی که میخ ، در اثرِ شعله ، داغ شد

او بار شیشه داشت که آن روز خُرد شد
وقتی شکست سینه و پهلویش از لگد

هر چه کشید فاطمه از کینه ها کشید
هرچه کشید همسر او بود از حسد

ارکان عرش هم به تلاطم دُچار شد
تا اینکه گفت : مادر ما، وای محسنم

با دست بسته چون که گذشت از کنار در
دیدند گفت : شیر خدا ، وای محسنم

زینب ، به قتله گاه نرفته ... نگاه کرد
افتاده مادرش به کنار برادرش

در کوفه نه همین وسط صحن خانه دید
خاکستری ست ماهِ عٌذار برادرش

محمد قاسمی
  • سائل