سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بقیع

چند بیتی نذر غریبی بقیع


بسم الله الرّحمن الرّحیم

دل ما هست غصّه دارِ بقیع
چشم ما هست گریه زارِ بقیع

ما مدینه نرفته یک عُمْر است
بیقراریم ؛ بیقرارِ بقیع

بالهامان شکسته ؛آه ؛چطور ؟
پر بگیریم تا کنارِ بقیع

کاش می شد که سرگذاشت شبی
پای آن چار تا مزارِ بقیع

گرچه دور زمین ولی در اصل
ماه گشته است در مدارِ بقیع

گرچه خاکی ست ؛ شک ندارم عرش
از ازل بوده خاکسارِ بقیع

خوشبحال کسی که صورت او
متبرّک شد از غُبارِ بقیع

بهتر از آفتاب صبحدم است
نزد ما سایه ی حصارِ بقیع

مثل بخت همیشه تیره ی ما
نیل گون است روزگارِ بقیع

حجّة بن الحسن ؛ حضورت را
لمس کردیم در جوارِ بقیع
مثل پائیز سرد و بی رنگ است
تا ظهور شما ؛ بهارِ بقیع

هشتِ شوّال نه تمامی سال
داغداریم داغدارِ بقیع

روز محشر سُرور خواهد داشت
هرکسی بود سوگوارِ بقیع
.
.
.
ارث از اون قبر بی نشون بُرده
این همه غربتی که داره بقیع

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به امام رضا علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

دوش دیدم از لبت پیمانه حاجت می گرفت
از شراب کهنه ات میخانه حاجت می گرفت

عاشقی در گریه می زد حرفهایش را به تو
سرخوشی با نعره ی مستانه حاجت می گرفت

عاقلی سودی نمی بخشید ، در کوی جنون
زودتر از هر کسی دیوانه حاجت می گرفت

بی صدا می سوخت شمع و در طواف شعله اش
تا سحر بال و پر پروانه حاجت می گرفت

با همان یک بار در سالی که آمد تا حرم
نوکرت با نام تو روزانه حاجت می گرفت

آنکه دستش بود کوتاه از توسّل بر ضریح
بیشتر از آب سقّاخانه حاجت می گرفت

شاه شاهان جهان هستی تو، پس با این حساب
سائل از درگاه تو شاهانه حاجت می گرفت

نیمه ی شب رفتم از کنج حرم تا شهر شام
پیش بانویی که در ویرانه حاجت می گرفت

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

من که صبح و شب فقط مستی تقاضا می کنم
آخرش خود را در این میخانه رسوا می کنم

یاد من دادند از اوّل کـه در وقـت نـیاز
هر چه را می خواهم از ساقی تمنّا می کنم

یاد ابرویش که می افتم نمی دانم چرا ؟
بیخود از خود می شوم رو بر مصلّیٰ می کنم

اعتبــار و آبرو و عزّتـــ و هَستیْم را
"هر چه را دادند یک جا خرج مولا می کنم"

گر فقط یک بار با قنبر شوم من همنفس
می روم در آسمان کار مسیحا می کنم

دردِ دوری از نجف دارد دلِ حسرتْ کِشم
دردِ خود را با علی گفتن ، مُداوا می کنم

در تولّیٰ بیشتر سهمیّه رزقم می شود
هرچه در خلوت مُصمّم تر ، تبرّا می کنم

می زنم قید بهشت عدن و قصر و حور را
تا که ایوانِ طلایش را تماشا می کنم

گر عقیق آبداری ، روزیِ دستم شود
"لافتیٰ الّا علی"را مُهر طُغریٰ می کنم

گُم شدم در جاده ی صَعبُ العُبور عشق او
عاقبت خود را میان صحن ، پیدا می کنم

موقع سینه زدن چون دستگیری می کند
در میان جمعیت هِی دست بالا می کنم

چون شنیدم کفشهای شاه بوده وصله دار
کفشهای کهنه ام را بیشتر پا می کنم

تا بگیرد زخم دوری از نگارم ، التیام
می روم در آستان قدس ، مأوا می کنم

حسّ خوبی شکل میگیرد درون سینه ام
یارضا را یا علی هر بار معنا می کنم

تا غرورم لِــه شود در زیر پای زائران
خویش را گرد و غبارِ پادری ها می کنم

آب سقّاخانه را در جام زرّین خورده ام
شعر هایم را اگر مستانه انشا می کنم

بوسه می کارم به درگاه رئوف اهل بیت
حاصلش را توشه ی روز مبادا می کنم

محمدقاسمی١٨تیر٩٤

  • سائل