سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۴ مطلب با موضوع «یا علی اصغر ع» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به استقبال میلاد آقا جانم حضرت علی اصغر علیه السّلام


کیست این طفل که این قدر تماشا دارد
با همین کوچکی اش هیبت مولا دارد

چه قدر رفته به حیدر بر و رویش ، جانم
چشمهایش شده مانند عمویش ، جانم

پیر شش ماهه ی پیران جهان است این طفل
شـاکلید همه درهای جنان است این طفل
#
او که آمد چه قَدَر شهر مصفّاتر شد
عرش گُلخانه ی ارباب مُعلّیٰ ترشد

چشمها باز جمال ازلی را دیدند
سوّمین بار،در این خانه علی را دیدند

چونکه آئینه ی سلطان ولایت باشد
دیدن چهره ی او نیز عبادت باشد

ای خوشا طایفه ای کز غم او دل نکنند
"قل هوالله " بخوانید که چشمش نزنند

مرغ عشقی ست که بر شانه ی ثارالله است
سرِّ مَستور نهانخانه ی ثارالله است

ناز این دلبر دُردانه کشیدن دارد
طعم شیرینیِ لبهاش ، چشیدن دارد

خیره مانده به سراپای علی چشم رباب
شده روشن به تماشای علی چشم رباب

آنچه بیش از همه در دیده ی سقّا زیباست
ذوق و شوقیست که از حال سکینه پیداست

خواهرش گفت : عجب پیچش مویی دارد
مادرش گفت:عجب زیرِ گلویی دارد

علی اکبر زده گلبوسه بر او با احساس
آب و آئینه به دست آمده از راه ، عبّاس

سایه ی لطفش اگر بر سر عالم با قی ست
آفتابی ست که در سایه ی دست ساقی ست

آب در کاسه ی دستان عمویش خورده است
نفس گرم رقیّه به گلویش خورده است

بنویسید رباب است و غمی همواره
همه ی زندگی اوست همین مه پاره

بنویسید رُباب از جگرش گفت حسین
بااذانی که به گوش پسرش گفت حسین

وسط ذکر اذان بود که طفلش خندید
أشهدُ انّ علیّاً ولی الله شنید

گر علی اصغر او شاه جهان خواهد شد
*عالم پیــر دگر باره جوان خواهد شد*

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به حضرت علی اصغر سلام الله علیه

نه اینکه زیر عبا هم، در آفتاب بسوزد
رُخ لطیف تو از بوسه، وقت خواب بسوزد
 
"گلابْ گیر"نشان داد ، با تمامِ قشنگیش
گلی که سر بِدهد تا شود گلاب ، بسوزد

مریز روی زمین ، مُحسنِ حسین ، وگرنه
دوباره مثل مدینه ، ابوتراب بسوزد

چگونه شرح لبت را بروی صفحه بیارم ؟
که با نوشتن این غم دل کتاب بسوزد

ز آتشی که عطش در گلویِ خشک تو انداخت
سه شعبه موقع پس دادن جواب بسوزد

برای اینکه بسازد بنای گریه ی ما را
بناشده ست که در ماتمت رباب بسوزد

ز سایه ای که تو انداختی به محمل خواهر
دل رقیه از این لطف بی حساب بسوزد

اگرکه ابر شده آب سرد، معنیش این است
بناست تا به ابد در غم تو آب بسوزد


محمدقاسمی

پ.ن: آقای شش ماهه ام یا حضرت باب الحوائج از همه ی شیعیان و محبین و موالیان جد اطهرتون به گوشه ی چشمی رفع گرفتاری بفرمایید.

جان لب ترک ترکت ، حضرت عطش
از دامن رباب به ما هم نگاه کن...یاعلی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

وای رباب ...

آخرین شعرم در سال ١٣٩٣رو تقدیم به حضرت رباب سلام الله علیها میکنم

به امید گوشه چشمی از جانب حضرت عشق ((ح س ی ن ))


روزی که گشت همسر شاه جهان ، رباب
تبدیل شد به بانوی هفت آسمان ، رباب

در ظلّ نور حضرت ارباب ، جا گرفت
انداخت سایه بر سر کون و مکان ، رباب

در محضر حسین ، پس از کسب آبرو
بخشید آبرو به زمین و زمان ، رباب

با اینکه ظاهراً متعلّق به فرش بود
تشریف داشت در حرم عرشیان ، رباب

هرکس حسین داشت حیاتش دوام یافت
پس منطقی ست گر بشود جاودان ، رباب

در خاک جستجوی مزارش درست نیست
جایی که راه یافته در "لامکان"، رباب

می خواست طرز عاشقی اش را نشان دهد
مثل مزار فاطمه شد بی نشان ، رباب

در هیئتی که زینب کُبراست پیر آن
واعظ شده ست امّ بنین ، روضه خوان رباب

هرجا بساط روضه ی شش ماهه شد عَلَم
شد با سکینه مُشترکاً میزبان ، رباب

شرمنده کرد مادر موسی و نیل را
وقتی که داد ظهر عطش امتحان، رباب

حسرت به دل گذشت و نشد مرهمی نَهَــد
بر جای زخم آن همه تیغ و سنان، رباب

بعد از حسینِ سوخته در زیر آفتاب
هرگز نخواست بر سر خود سایبان ، رباب

بعد از شهیدِ تشنه لب و شیرخواره اش
از آب تر نشد گلویش آنچنان ، رباب

در لحظه ای به قدر چهل سال پیر شد
تا دید وضعِ آن گلویِ خون فشان ، رباب

ارباب را فراق علمدار اگر شکست
شد از کمان حرمله همچون کمان ، رباب

در راه شام ذکر "علی لایْ لایْ"داشت
کآتش کشید بر جگرِ کاروان ، رباب

بیداریش که جای خودش ، گاه بین خواب
می داد دستهای خودش را تکان ، رباب

با آن بلا که بر سرش آورد بین طشت
دلگیر شد الی الأَبـَد از خیزران ، رباب

"محمّدقاسمی"

  • سائل
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمن الرّحیم


اگر چه حوصله ی شعر سر نیامده است
قلم ز عهده ی مدح تو بر نیامده است

به شهد غنچه ی لبهای سرخ تو سوگند
گلی شبیه تو از خاک در نیامده است

بزرگی تو چنان جلوه کرده در عالم
مجال عمر کَمَت در نظر نیامده است

به لطف منسب بابُ الحوائجْیت بُوَد
که توی حرف تو اصلاً اگر نیامده است

علی؛علیست چه اکبر؛چه اصغرش؛اصلاً
ز نام نامی تو خوبتر نیامده است

بدیل نیست برایت که در سرای حسین 
پس از ظهور تو دیگر پسر نیامده است

چه جلوه ای تو ندانم که لطف نقّاشیْت
به ذهن این همه تصویرگر نیامده است

خبر رسیده لبت خنده داشت وقت سفر
اگر ز شورش اشکت خبر نیامده است

ازآن طرف دل مادر اسیر دلشوره ست
ازاین طرف سوی خیمه پدر نیامده است

بگو گلوی تو شمشیر خورده یا نیزه ؟
مگر به سمت تو تیر سه پر نیامده است ؟

تنت برای چه اینقدر؛ زخمْ خورده شده؟
اگر ز خاک به سرنیزه در نیامده است...

محمدقاسمی
  • سائل