سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۱۱ مطلب با موضوع «یا مهدی عج» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این محیی معالم الدین و أهله ؟
متی ترانا و نراک ؟
لیت شعری ! این استقرت بک النویٰ ؟

تقدیم به امام زمان علیه السلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

در سِــلک ما رَنجاندن دلدار جایز نیست
دلبستگی بر هیچ کس جز یار جایز نیست

آنانکه حسّ و حال مدح ات را نفهمیدند
گفتنــد کـار میـثم تمّــار جایز نیست

تا دست های گرم و پُر مهر تو را داریم
پس تکیه کردن بر در و دیوار جایز نیست

گیرم که از چاهش در آوردند امّا نه
یوسف فروشی بر سر بازار جایز نیست

وقتی که در خلوت دلت جایی دگر گیر است
پس ادّعای عشق در اَنظار جایز نیست

راحت تو را از یاد خود بردیم و می دانیم
در محضر تو این همه انکار جایز نیست

از نسل زهرایی ، لطافت در وجود توست
نه ! یاس را هم صحبتی با خار جایز نیست

هرجا که باشد مجلس مادر تو هم هستی
با بودنِ تو گفتن از مسمار جایز نیست

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمن الرّحیم

فراق یار که ایّام آن شماره نداشت
به غیر حوصله و صبر ، راه چاره نداشت

به احترام تو پوشیدمش ، ولی هرگز
لباس صبر بر اندام من قواره نداشت

کسی که طالع بخت مرا رَصَد میکرد
میان وسعت افلاک ، یک ستاره نداشت

به پای عشق تو چون شمع سوختم امّا
هزار حیف که این سوختن ، شراره نداشت

در این مسیر رسیدم به اینکه می گویند:
که شاهراه رسیدن به تو کناره نداشت*

اگر چه وقت مَثَل هست عکس این ، امّا
پیاده داشت خبر از تو و سواره نداشت

به حیرتم که پس از آمدن چرا برگشت ؟
کسی که فرصت برگشتنِ دوباره نداشت

فدای یار شدن،عینِ خِیر هست و کسی
---در این مقام، نیازی به استخاره نداشت

مرا به گریه خرابم کن و بسـاز از نو
به حقّ اشک رُبابی که شیرخواره نداشت

بگیر گوش مرا ، تا دگر خطا نکنم
به گوش زخمی طفلی که گوشواره نداشت


محمّد قاسمی

*اشاره به (راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست) از حافظ

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به محضر مولا صاحب الزمان علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم

همین که شامّه ام مستِ بویِ نرگس شد
وصال ، روزی این بینوایِ مُفلس شد
حضور حضرت معشوق در دلم حس شد
"ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد"
شکفته ام چو گل از بهجت رسیدن او
بهشت ، آمده در سامرا به دیدن او

شب تجلّی سلطان انس و جان آمد
به جسم مُرده ی عالم ، دوباره جان آمد
امام کون و مکان ، صاحب الزّمان آمد
به خاک بوسی او عرش کِل کِشان آمد
دلیل نورِ کواکب ، به جلوه آمده است
یگانه حاضر غائب ، به جلوه آمده است

ببین که چشم فلک خیره بر قمر شده است
شبِ بلند زمین و زمان ، سحر شده است
درخت پُر ثمر نور بارور شده است
امام یازدهم صاحب پسر شده است
اگر که وا شده گلهای سُرخ لبخندش
گرفته بوسه ز لبهای گرم دلبندش

به محض آمدنش سر به سجده بگذارد
همین که ارض و سما را به وجد می آرد
ز فیض مقدم او لطف عام می بارد
رسیده تا که غم از قلب شیعه بر دارد
شب شروعِ رسیدن به آخرین راه است
شبِ طلوعِ وجودِ بقیة الله است

دعای حضرت او تا دمی که همره ماست
خدا گواه ، مَلک هم گدای درگه ماست
"جمال چهره ی او حُجّت مُوَجّه ماست"
"هزار یوسف کنعان فتاده در چَهِ ماست"
"سر ارادت ما وآستان حضرت دوست"
که هرچه هست به عالم طفیلِ هستیِ اوست

خلیل اگر بشود مبتلاش ، جا دارد
ذبیح سر بتراشد براش ، جا دارد
کلیم اگر که بیفتد به پاش ، جا دارد
مسیح دم بزند از ولاش ، جا دارد
قرینه ای که نبی داشته ست این آقاست
چه هیبتی ! به فدایش شوم ، خودِ مولاست

محمّدی ست بواللهِ خُلق نیکویش
مثال ِتک یَل بدر است زورِ بازویش
به سیره ، دختر پیغمبر است الگویش
تمام حُسنِ حَسن مُنجلی ست از رویش
پس از ظهور، زمین لرزه از تلاطم ماست
که او به وقت شجاعت حسین دُوّم ماست

ولیِّ آخِـــرِ الله را فرستادند
به آسمان شرف ماه را فرستادند
چراغ روشن این راه را فرستادند
یگانه منتقم شاه را فرستادند
گرفته گوش دلم را صدای آمدنش
به اشک چلّه گرفتم برای آمدنش

بگو چکار کنم تا به کبریا برسم ؟
به وصل یار در ایوانِ مرتضی برسم
دُرست ، نیمه ی شعبان به کربلا برسم
به خاک بوسیِ سرداب سامرا برسم
خدا نیاورد از یار ناامید شوم
من آمدم که به پای غمش شهید شوم

بگو به فصل زمستان ، بهار آمدنی ست
به شهرِ یار دلم ، شهریار آمدنی ست
به گریه ی پسر مهزیار ، آمدنی ست
توسّلات من و تو به کار آمدنی ست
مُــدام ناله ی "الغوث و الامان"دارم
به هر نفس دَمِ "یاصاحب الزّمان"دارم


محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

میلادیه تقدیم به محضر حضرت مهدی علیه السلام
بسم الله الرّحمن الرّحیم

خبری آمده ، از جاده کسی می آید
"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید"

قصد عرض ادبی محضر جانان دارم
مورم اّما طلب مُلک سلیمان دارم

کافر عشقم و خوب است مسلمان گردم
شاعرِ صاحب هر نیمه ی شعبان گردم

عطش آورده ام و آب حیاتم دادند
"دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند"

سحر از راه رسید و همه جا غوغا شد
دل مهیّای سفر؛ جانب سامرّا شد

سحر نیمه ی شعبان ؛شبِ دلخواه آمد
حجّت بن الحسن العسکری از راه آمد

بنویسید که دارد پدری می بوسد
روی دستش لب نیکو پسری می بوسد

چه مصفّا عسلی هست و چه شیرین رطبی
چه مبارک دهنی هست و چه فرخنده لبی

دل نرجس به تماشای قمر روشن باد
و به یُمن قدمش چشم پدر روشن باد

آی دنیا ! به دو صد گوش ؛ صدا را بشنو
"زَهَقَ الباطل و جاءَ الحَق" ما را بشنو

بی پناهیم و همین کهف امان ما رابس
"گُل عُذاری ز گلستان جهان ما رابس"

دور او هاله ای از نور سحر پیچیده
توی گوش همه ی خلق خبر پیچیده

سامره؛مکّه شده؛ دور زمان برگشته
"نکند حضرت حیدر به جهان برگشته"

مُرشدَم گفت که از دیده نهان خواهد شد
"چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد"

صولتش مرتضوی ؛ عصمت او زهرایی
حِلم او مُجتَبَوی ؛ ماهِ رُخَش طاهایی

آخرین مرد تبارِ پدرِ فاطمه است
وارث خون حسین است که بی واهمه است

دل سر دست بیارید شب بیدلی است
اینکه از راه رسیده ست ابوفاضلی است

قلمم لب به مُرکّب زد و با لب آمد...
...بنویسَد که امید دل زینب آمد

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

و عشق را تنها در نگاه تو یافتم ((یااباصالح المهدی))


مراد اگر نشوی کِی مرید خواهم شد؟
جواب اگر ندهی ناامید خواهم شد

حوالتم مده بر تیغ دشمنم ، یک روز
به تیر غمزه ی چشمت شهید خواهم شد

به لطف تابش خورشید چهره ات ای نور
سیاهِ محضم اگر، روسپید خواهم شد

به شوق اینکه تو پاسخ دهی، به گریه دخیل
برآن کسی که مرا آفرید خواهم شد

اگر مرا بنویسند وقف شام عزات
خودم برای خودم روزِعید خواهم شد

چو نور شمع که در آفتاب ، پیدا نیست
همینکه جلوه کنی ناپدید خواهم شد

کلید جنّت من دست پلکهای شماست
که گفته وارد آن بی کلید خواهم شد؟
 
چو خون به هر رگ من عشق آنچنان جاری ست
که در هوای تو حبل الورید خواهم شد

ز بودنی که نبودن به چشم می آید
شبیه جمعه ی هر سررسید خواهم شد


محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

یا صاحب الزمان ...

اولین شعر امسالم رو تقدیم کردم به حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام

به گیسوی کسی بستم ، سرِ زلفِ خیالم را
که شیرین می کند یادش، دَمِ تحویل سالم را

سر راهش نشستم ، مستمندِ أَحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را

هزاران یوسف مصری فدای ماه رویی باد
که شوقش می برد از چاه چشم ، آب زلالم را

چه رزقی بهتر از اشکی که میریزم ز هجرانش
خدایا دم به دم افزون کن این رزق حلالم را

سبویش، آروزیش، خاک کویش راخداوندا
مگیر از من گرفتی گر همه مال و مَنالم را

دخیل شال سبزش می شد آری مطمئن هستم
نمی بستم به زنجیر گنه ، گر دست و بالم را

به وصلش می رسم یا نه ! نمی دانم ، نمی دانم
ولی ای کاش پاسخ میفرستاد این سوالم را
 
"مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد"
مُعبِّر می کند کِتمان چرا تعبیرِ فالم را ؟

محمدقاسمی 94/1/1

  • سائل
  • ۰
  • ۰

یابن الحسن عج

اولین نوشته ی امسال تقدیم به حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام


به گیسوی کسی بستم ، سرِ زلفِ خیالم را
که شیرین می کند یادش، دَمِ تحویل سالم را

سر راهش نشستم مستمندِ أَحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را

هزاران یوسف مصری فدای ماه رویی باد
که شوقش می برد از چاه چشم ، آب زلالم را

چه رزقی بهتر از اشکی که میریزم ز هجرانش
خدایا دم به دم افزون کن این رزق حلالم را

سبویش، آروزیش، خاک کویش راخداوندا
مگیر از من گرفتی گر همه مال و مَنالم را

دخیل شال سبزش می شد آری مطمئن هستم
نمی بستم به زنجیر گنه ، گر دست و بالم را

به وصلش می رسم یا نه ! نمی دانم ، نمی دانم
ولی ای کاش پاسخ میفرستاد این سوالم را

"مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد"
مُعبِّر می کند کِتمان چرا تعبیرِ فالم را ؟

محمدقاسمی 94/1/1
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

مارا اراده ی تو به این سو کشانده است
یعنی کنار سفره ی زهرا نشانده است

یابن الحسن ؛ پس از غم عظمای مادرت
عیدی برای منتظرانت نمانده است

امسال نیز دست کریمت چو سال قبل
روزی فاطمیّه ی ما را رسانده است

نوروز ماست روز ظهورت ، به عشق توست
عاشق اگر که خانه ی دل را تکانده است

کمتر ز روی مادرتان شرم می کِشد
آن ذاکری که از تو به کَرّات خوانده است

از برکت دعای سحرهای فاطمه ست
در جان شیعه عشق تو ریشه دوانده است

نزدیک تر به وعده ی روز وصال توست
هرکس که اشک در غم زهرا فشانده است

پیش تو ارج و قرب ندارد به زعم ما  
آن واعظی که روضه ی مادر نخوانده است

از رنگ و روی فاطمه پیداست این سخن
"دست اجل به آخر کارش رسانده است"

گرچه نماندنی شده امّا هنوز هــم
چون کوه پای حیدر کرّار مانده است...

"محمد قاسمی"
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

مارا درآورده ازپا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری ؟ تا کی دل و بیقراری ؟

این خانه ها بی حضورت ، زندان زجر و شکنجه ست 
شوقی به خواندن ندارد ، در این قفس ها ، قناری

ای عیدجمعه ، ز هجرت ، روزعزای عمومی
ای چشمها در فراقت ، از اشک ، چون رودِ جاری

در بوته ی امتحانت ، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون ، دلِ سنگِ مارا دادی چه نیکو عیاری

نه کوفی بی وفائیم ، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده ی تحت امریم ، تو صاحبُ الاختیاری

مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری

هرکس گدایت نباشد ، فقر و فلاکت سزاش است
درچشم ما گنج قارون ، بی توست عینِ نداری

از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی
کِی دست پُرمِهر خودرا بر شانه ام میگذاری ؟

"محمدقاسمی" 1393/11/24

ثواب این غزل رو تقدیم میکنم به یکی از سینه سوخته های حضرت ولی عصر علیه السلام که همیشه  ((یابن الحسن ))گفتنش دلم رو میلرزوند.
شادی روح مرحوم حاج سید علی محمودی فاتحه و صلواتی قرائت بفرمایید.
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید

دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید

سر قرار رسیدیم بلکه او برسد
به انتظار نشستیم و یار ما نرسید

دوباره با غم عالم کنار می آییم
که جمعه رفت ولی او کنار ما نرسید

صدای شیهه ی اسبش ز دور آمده است
چگونه است که آن تکسوار ما نرسید ؟

هزارمرتبه مُـردیم و باز زنـده شدیم
هزارحیف که آن غمگسار ما نرسید

به شهرِ یار سفر می کنیم حالا که
به شهر ما قدم شهریار ما نرسید 

غروب شد همه رفتند جانب گودال
غروب شد ته گودال شاه رفت از حال

"محمدقاسمی" 3 بهمن 1393
  • سائل