سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۳ مطلب با موضوع «یا موسی بن جعفر ع» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یا باب الحوائج ...

درآستانه ی شهادت حضرتش این غزل رو تقدیم می کنم به محضرِ موسی بن جعفر علیه السّلام


کس نفهمید که عُمرَش به چه مِنوال گذشت ؟
آنکه روز و شب او کُنج سیه چال گذشت

چارده سالْ بلا، زجر، شکنجه، دشنام
چارده سال که اندازه ی صدسال گذشت

غنچه ی بوسه یقیناً به لبش می خُشکد
عُمرِ بابایی اگر دور ز اطفال گذشت

شب ظلمانی و زندان پی زندان ، یعنی
فرصت دیدن آن کوکب اقبال گذشت

غیر یک پرده که افتاده زمین هیچ ندید
هرکس از پهلوی این کعبه ی آمال گذشت
#
"الف"سرو بلندای وجودش از غـــم
---تا شدآن قدرکه حتّیٰ کمر از"دال"گذشت

زَهر کُشتش تَه مطموره ی تاریک و نَمور
وای من ! شعر چرا از لبِ گودال گذشت ؟

کربلا ! زلزلتِ ألارض ! چه آمد به سرش ؟
حرفهایی ست که در سوره ی زلزال گذشت

تیرها، یک کفن از پَر به تنش پوشاندند
خنجر از حنجره اش،آه به جنجال گذشت

چون سرش رفت سر نیزه ی "دنیاخواهان"
کار از غارت گهواره و خلخال گذشت

محمد قاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

اوضاع زندان سخت و بدتر شد
تا وضع جسمش مثل مادر شد

هر روز ضرب سیلی و شلّاق
افطاریِ موسی بن جعفر شد

او خطّ ثلثی ناب و موزون بود
صد حیف ، کوفیِ مُکسّر شد

از حرف های زشتِ زندان بان
آئینه ی قلبش مُکدّر شد

با ناسزاهایی که می گفتند
درد دلش چندین برابر شد
#
"آزادی" آن هم با غُل و زنجیر
از حبس ، سهم این کبوتر شد

با آن همه فرزند،درد اینجاست
تنهای تنها بود و پرپر شد
#
"در" از خجالت سرخ شد وقتی
تابوت آقا تخته ی در شد

از برکت جسمش ، پُل بغداد
بازارِ گلهایِ مُعطّر شد

معصومه اش را می کند دق مرگ
عمری که با داغ پدر سر شد

او زائر اشک برادر بود
امّــا رقیّه زائر سر شد

از ظلم رعیت ، دخترِ شاهی
هم بی پدر هم بی برادر شد

ای وای از وقتی عمویش رفت
آماده ی تسلیمِ زیور شد

از کربلا تا شام ، چِل منزل
ذکرش فقط "لالایی اصغر"شد
.
.
.
پ.ن:
با برق شادی از حرم برگشت
چشمی که پایِ داغ او تر شد

محمدقاسمی 94/2/20

  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

کشید دست خودش را ز دست عمّه ی خود
و با شتاب روانه به سوی مقتل شد

رسید و دید عمویش به خاک افتاده
عمو که نه پدرش چاک چاک افتاده

نگاه کرد کسی با شتاب می آید
به قصد کشتن عالی جناب می آید

دوید تا سپر پیکر عمو بشود
و آخرین نفر لشگر عمو بشود

دوید تا که بفهمند لشگر کوفه
رسیده است که بال و پر عمو بشود

گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
برای اینکه فدای سر عمو بشود

تمام حاجتش این بود تا که در گودال
گلوش پاره چونان حنجر عمو بشود

به ضرب تیغ قلم شد همین که دستش ؛ آه
کشید از دل خود ناله ؛ گفت وا أُمّاه

گمان کنم که به یاد مدینه افتاد و
به یاد مادر بشکسته سینه افتاد و

گرفت حضرت ارباب در بغل او را
گرفت چون دل محراب در بغل او را

بیاد روی حسن داشت بوسه اش می داد
که شد ز چلّه ی دشمن سه شعبه ای آزاد

که حلق کودک و جسم حسین را سوزاند
چنان نشست ... دوتا صید را بهم چسباند...

محمدقاسمی
  • سائل