تقدیم به حضرت رقیه سلام الله علیها
دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی "بابا بیایش"در خرابه
بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه
بر قلب آن خشتی که بوده بالش او
ردّی ست از خون گریه هایش در خرابه
طفلی گرسنه جان سپرد و أمّ کلثوم
---مرثیه می خواند برایش در خرابه
چون حلق اصغر،قاتل جان رباب است
گل زخمهای دست و پایش در خرابه
جای سپر تا شام از او دفع خطر کرد
آن دستها که شد عصایش در خرابه
همبازیانش دور قبرش در طوافنــد
حالا که خالی مانده جایش در خرابه
از بسکه سنگین است داغش،شک ندارم
خَم می شود صاحب عزایش در خرابه...
______________________________
نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا "کربـُبلا"زجرش داد
مقتل این گونه نوشته ست که "مٰاتَتْ کَـمِدْا"
بس که آن طایفه ی "بی سر و پا" زجرش داد
داغ قنداقه ی خونین کمرش را تا کرد
طرزِ برگشتِ علی بین عبا زجرش داد
خبر رفتنِ عبّــاس زمین گیرش کرد
کمرِ خَم شده ی خونِ خــدا زجرش داد
دست سنگین کسی روز رُخش را شب کرد
دیگری آمد و با ضربه ی پا زجرش داد
پشت دروازه ی ساعات وَ در بزم شراب
این نگه داشتنِ فاطمه ها زجرش داد
سر بابا، سر نی هر چه هوایش را داشت
با نشستن به دل طشت طلا زجرش داد
روز، گلبرگ لطیفش ز تب گرما سوخت
شب ویرانه و سرمای هوا زجرش داد
خواست با زحمت بسیار کمی راه رود
پای بی جان و قدِ گشته دو تا زجرش داد
گرچه تر شد لب خُشکیده اش از بوسه ولی
زخم لب های شهیدُ الشُّهدا زجرش داد
محمدقاسمی