سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

  • ۰
  • ۰
با دستمال بسته به سر، رفت پُشت در
گرچه ز فرط گریه سراپاش ضعف داشت

دشمن، پی شکستن حُرمت رسیده بود
او حیدرانه آمده بود و نمی گذاشت

رَخت عزای ختم رُسُل بود بر تنش
وقتی محاصره ، وسط درد و داغ شد

یک سوّم از تمامی سادات کشته شد
روزی که میخ ، در اثرِ شعله ، داغ شد

او بار شیشه داشت که آن روز خُرد شد
وقتی شکست سینه و پهلویش از لگد

هر چه کشید فاطمه از کینه ها کشید
هرچه کشید همسر او بود از حسد

ارکان عرش هم به تلاطم دُچار شد
تا اینکه گفت : مادر ما، وای محسنم

با دست بسته چون که گذشت از کنار در
دیدند گفت : شیر خدا ، وای محسنم

زینب ، به قتله گاه نرفته ... نگاه کرد
افتاده مادرش به کنار برادرش

در کوفه نه همین وسط صحن خانه دید
خاکستری ست ماهِ عٌذار برادرش

محمد قاسمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی