تقدیم به حضرت خدیجه علیها سلام
بسم الله الرّحمن الرّحیم
نگذار تنهایش در این غربت پیمبر را
بانو ببین حال دل بی تاب همسر را
با خود ببر بیرون از این شِعب پُر از سختی
خاتون مکّه , همرهت خاتون محشر را
داریم می سوزیم با غمناله ی زهرات
داریم می گِرییم این ساعات آخر را
شمع سحر های نبی سوسو نزن اینطور
اشکت درآورده ست اشک چشم دختر را
پیش محمّد سفره ی غم پهن خواهد شد
فردا که جمعش میکند از خانه بستر را
تو می روی از این در اما چند سال بعد
بر پهلوی زهرات می کوبند این در را
نگذاشتی دست محمّد را ببندند،آه
این قوم می بندند امّا دست حیدر را
پهلوی تو در عرش حتماً درد میگیرد
روزی که پایی بشکند پهلوی مادر را
تا شوکتت را بر خلایق رو کند خالق
می آفریند بالغرض ، صحرای محشر را
فردای محشر بر سر دست تو می آرند
شش ماهه ای ،نُه ماه کوچک تر از اصغر را
محمدقاسمی٤تیر٩٤