بسم الله الرّحمن الرّحیم
خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید
دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید
سر قرار رسیدیم بلکه او برسد
به انتظار نشستیم و یار ما نرسید
دوباره با غم عالم کنار می آییم
که جمعه رفت ولی او کنار ما نرسید
صدای شیهه ی اسبش ز دور آمده است
چگونه است که آن تکسوار ما نرسید ؟
هزارمرتبه مُـردیم و باز زنـده شدیم
هزارحیف که آن غمگسار ما نرسید
به شهرِ یار سفر می کنیم حالا که
به شهر ما قدم شهریار ما نرسید
غروب شد همه رفتند جانب گودال
غروب شد ته گودال شاه رفت از حال
"محمدقاسمی" 3 بهمن 1393