سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

کشید دست خودش را ز دست عمّه ی خود
و با شتاب روانه به سوی مقتل شد

رسید و دید عمویش به خاک افتاده
عمو که نه پدرش چاک چاک افتاده

نگاه کرد کسی با شتاب می آید
به قصد کشتن عالی جناب می آید

دوید تا سپر پیکر عمو بشود
و آخرین نفر لشگر عمو بشود

دوید تا که بفهمند لشگر کوفه
رسیده است که بال و پر عمو بشود

گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
برای اینکه فدای سر عمو بشود

تمام حاجتش این بود تا که در گودال
گلوش پاره چونان حنجر عمو بشود

به ضرب تیغ قلم شد همین که دستش ؛ آه
کشید از دل خود ناله ؛ گفت وا أُمّاه

گمان کنم که به یاد مدینه افتاد و
به یاد مادر بشکسته سینه افتاد و

گرفت حضرت ارباب در بغل او را
گرفت چون دل محراب در بغل او را

بیاد روی حسن داشت بوسه اش می داد
که شد ز چلّه ی دشمن سه شعبه ای آزاد

که حلق کودک و جسم حسین را سوزاند
چنان نشست ... دوتا صید را بهم چسباند...

محمدقاسمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی