سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

  • ۰
  • ۰
ای طعم نامت از عسل ناب ؛ ناب تر
حال دل خراب ؛ به یادت ؛ خراب تر

نور تو وقت تابش بی منّت خودش
از آفتاب آمده پُر آب و تاب تر

خُشکانده است حلق مرا ذکر" العطش"
از مشک خویش کام مرا کن به آب ؛ تر

درمجلسی که شأن دعا استجابت است
بانام تو دُعام شده مستجاب تر

آن قَدْر در سؤال سماجت نشان دهم
بلکه لبت شود به هوای جواب ؛ تر

حظّ نگاه کردن تو روزی اش نشد
چشمی که شد ز اشک به شوق ثواب ؛ تر

وقت نوشتن از علَمَت هِی گریستم
طوری که گشت دفتر و میز و کتاب؛ تر

باخون اکبرش چه خضابی حسین بست
با خون تو محاسن او شد خضاب تر

چشمت که صید تیر سه پر شد،حسین دید
لبهای طفل گشت به اشک رباب؛تر

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
هرکس سر خوان علی نان و نمک خورده
بی شک عیار نوکری او محک خورده

دیوار کعبه ظاهر قصّه ست در باطن
زیر قدمهایش زمین از تُو ترک خورده

نامش نه تنها حک شده بر صفحه ی اشیاء
پرچم به نامش بر فراز نُه فلک خورده

از دسترنج حضرت او نوش جان کرده
هرکس که از محصول پُربار فدک خورده

هرکس ندارد در دل خود حُبّ حیدر را
بر طینتش از حِیث پاکی مُهر شک خورده

سُنّی نمی داند اگر ؛روشن کنیدش که
از مُفتیان مُفت خور عمری کلک خورده

قربان آن خانم که می گویند در کوچه
از دست و از دیوار سیلی ، مشترک خورده

داغی نهاده تا قیامت بر دل مولا
زخمی که بر بال ظریف شاپرک خورده

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
نَه ! نگویم نظر لطف به من کم کردی
تو همانی که مرا یک شبه آدم کردی

خیس باران عزای تو شدم تا آنجا
که یقین کرد دل غمزده پاکم کردی

به همین ختم نشد ...قصّه از اینجا گُل کرد
که مرا در حَرَمت بُردی و مَحرَم کردی

نتواند احدی  باز کند غیر خودت
ِگِرهی را که شب وصل ؛ تو مُحکم کردی

مادرم بانی خیر است ولی میدانم
تو مرا سینه زن ماه مُحرّم کردی

لب خود بسته ام و هیچ نخواهم گفت از---
آنچه بر من وسط روضه مجسّم کردی

بی علمدار شدی و سر نی زلفت را
عوض بیرق غارت شده پرچم کردی

علقمه شاهد عرض منِ دلسوخته است
زیر بار غم عبّاس کمر خَم کردی

چه بروز دل پر درد تو آمد آقا؟
پاره های بدنش را که مُنظّم کردی...

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
حتماًخودش میخواست تا مخفی بماند
ابعاد تلخ ماجرا مخفی بماند

حتماًخودش میخواست تا مانند مادر
قبرش برای قرنها مخفی بماند

او «داعی اللّه» است،باید شأن والاش
از مردم پر مُدّعا مخفی بماند

«مُحسن»اگر سِرّ است باید تا قیامت
در سینه ی اهل ولا مخفی بماند

پشت در آتش گرفته،بی صدا سوخت !
درد دل شیر خدا مخفی بماند...

در کَنده شد از جای خود،حالا بگویید
باید بخوانم روضه یا مخفی بماند؟

یک لشگر از روی در خانه گذشته
این داغها آخر چرا مخفی بماند؟

گیرم نگفتم حرفی از سرخی مسمار
کی ضربه ی سنگین پا مخفی بماند؟

طاقت ندارم گفتنش را و محال است
رازی که گشته برملا مخفی بماند

فرقی ندارد پشت در با پشت خیمه
باید بسوزم باز با «مخفی بماند»

دشمن همین را خواسته از من همیشه
کوچه نه ....بلکه کربلا مخفی بماند !

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
با دستمال بسته به سر، رفت پُشت در
گرچه ز فرط گریه سراپاش ضعف داشت

دشمن، پی شکستن حُرمت رسیده بود
او حیدرانه آمده بود و نمی گذاشت

رَخت عزای ختم رُسُل بود بر تنش
وقتی محاصره ، وسط درد و داغ شد

یک سوّم از تمامی سادات کشته شد
روزی که میخ ، در اثرِ شعله ، داغ شد

او بار شیشه داشت که آن روز خُرد شد
وقتی شکست سینه و پهلویش از لگد

هر چه کشید فاطمه از کینه ها کشید
هرچه کشید همسر او بود از حسد

ارکان عرش هم به تلاطم دُچار شد
تا اینکه گفت : مادر ما، وای محسنم

با دست بسته چون که گذشت از کنار در
دیدند گفت : شیر خدا ، وای محسنم

زینب ، به قتله گاه نرفته ... نگاه کرد
افتاده مادرش به کنار برادرش

در کوفه نه همین وسط صحن خانه دید
خاکستری ست ماهِ عٌذار برادرش

محمد قاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بر در زدند ضربه ی پا را برای چه ؟
کُشتند رُکن اهل کسا را برای چه ؟

هفتاد روز قبل که بودند در غدیر
پس پا شدند ، بیت ولا را برای چه

---آتش زدند؟ و بعد چهل تایی آمدند
با هر چه بود مادر ما را برای چه ؟ ...
بسم الله الرحمن الرحیم

حق باعلی نبود مگر ؟ کو جواب من ؟
بُردند حقّ شیر خدا را برای چه ؟

در خانه ای که نور، دمادم احاطه داشت
آخر گرفت دود فضا را برای چه ؟

این کعبه ی گِلی که عزادار بود ، پس
آتش زدند سعی و صفا را برای چه ؟

گیرم که داشتند سر جنگ با علی
آن غنچه ی ز شاخه جدا را برای چه ؟

---کُشتند ؟ آه ، شعر به گودال رخنه کرد
گفتم شهید کرببلا را برای چه ؟

با قتل صبر، تشنه و بی یار می کُشند ؟
او را به بغض حیدر کرار می کشند ؟؟

"محمّدقاسمی"
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

مجاور هستم و با صاحب این خانه مأنوسم
و یک عمر است در صحن کریمه ، آستان بوسم

من از اهل قمــم ، امّا نمی دانم چـــرا دائم
کنار این حرم حس می کنم از مردم طوسم

چه نوری دارد این گنبدْ طلا در چشمِ مست من
که پیشش نور خورشید است چون سوسوی فانوسم

دلم می خواست دور گنبد او کفتری باشم
ولی افسوس چون پروانه ی در پیله محبوسم

نماز شب نخواندم ، لیک هر دفعه حرم رفتم
درآمد از درون نجوای یا سبّوح و قدوّسم

اگر از آب سقّاخانه اش روزی ننوشم من
یقین دارم که مثل یک درخت خشک ، می پوسم

و فکر اینکه روزی از حرم دورم کند شیطان
به بیداری ست تشویشم و در خواب است کابوسم

خیالم راحت است اینجا ، امانتدار تا بی بی ست
گزندی نیست دینم را و آسوده ست ناموسم

"محمدقاسمی"
  • ۰
  • ۰
هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگ جویان جهان شمشیر دارند وشما
صلح جویی چونکه می بندی سپر را پشت سر

ذکر یامولا علی در کربلا سر داده ایم
ما دعاگوییم درواقع پدر را پشت سر

ای درخت منتظر آگاه باش این روزها
می کند هیزم شکن پنهان تبر را پشت سر

جزتوکه ازپیش تأثیرت می آید هرکسی
می گذارد بعد اعمالش اثر را پشت سر

تا مگر معشوقشان یک جمعه برگردد به شهر
عاشقان هرگز نمی بندند در را پشت سر

عاقبت یک روز می آیی و درقید زمان
می گذاری تاهمیشه پشت سر را پشت سر

مهدی رحیمی
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

نامردهای شهر ، هم در را شکستند
هم حُرمت ساقی کوثر را شکستند

میخانه را آتش زدند و پیش چشمِ
ساقی عالم ، جام و ساغر را شکستند

اجر رسالت را ادا کردند ... این طور
در پشت در پهلوی مادر را شکستند

در را چنان با غیظ با پا باز کردند
که هم زمان با سینه اش ، سر را شکستند

با کُشتن یک سوّم از سادات عالم
بدطینتان ، قلب پیمبر را شکستند

پس با غلاف تیغ قنفذ ، بین کوچه
بی رحم ها ، بال کبوتر را شکستند

با بودن زهرا نمی شد ، صبر کردند
تا توی مسجد ، فرق حیدر را شکستند

ضدّ علی بودند که در کربلا هم
فرق سر شهزاده اکبر را شکستند

ضدّ علی بودند و با تیر سه شعبه
حجم گلوی ناز اصغر را شکستند

"محمدقاسمی"
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

در مدح یدالله قلم میزنم امشب
سمت اسدالله قدم میزنم امشب

باکاغذی از جنس دل و جوهری از نور
با عرض سلامی به حضورش ؛ ولی از دور

با شعر به پابوسی درگاه رسیدم
با نادعلی تا حرم شاه رسیدم

طبعم چه قدر از کرمش بار گرفته
امشب مدد از حیدر کرار گرفته

تا چند خط از باطن قرآن بنویسم
یک بند "علی جانم علی جان" بنویسم

دل را به علی دادم و دلشادترینم
در دام وی افتادم و آزادترینم

خاک قدم حضرت حیدر دل من شد
با عرش خداوند برابر دل من شد

در وصف علی مرغ غزلخوانم و مستم
حیرانم و می خوانم و طوفانم و مستم

"ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه"
درعرش ،  نجف ، کعبه تویی صاحب خانه

چشمم همه سو دور زد و از تو نشان دید
"یعنی همه جا عکس رُخ یار توان دید"

دست کرمت بنده نواز است همیشه
ابروی تو محراب نماز ست همیشه

محتاج خلایق نشود هیچ زمانی
دستی که به سوی تو دراز است همیشه

تحویل گرفتی چه قدر گرم و صمیمی
من را که سراپام نیاز است همیشه

بهتر که شود بسته به رویم همه درها
وقتی در این میکده باز است همیشه

انگور اگر از تاک ضریح تو درآید
نوشیدن مِی نیز مُجاز است همیشه

مَنْ ماتَ عَلیٰ حُبّکَ قد ماتَ شهیداً
این شور عراقیَّ حِجاز است همیشه

در سجده به تو طائر افلاک شد آدم
وقتی پدر خاک شدی خاک شد آدم

پیداست شکوه و عظمت از وجناتت
دل می برد از گوشه نشینان سکناتت

سر تا به قدت آینه ی حضرت قدّوس
در ذات خدا نیست کسی مثل تو ممسوس

آن لحظه که چون شیر روی اسب سواری
هر لشگری از تیررَسَت گشته فراری

هی با ضرباتت به زمین دست و سر افتاد
با تیغ تو هر یل که در افتاد ور افتاد

جنگ آوری ات علّت پیروزی جنگ است
پرتاب در قلعه به دست تو قشنگ است

آنان که تلاش از پی تکفیر تو کردند
قالب تهی از نعره ی تکبیر تو کردند

عبدی که تماماً شده معبود تو هستی
"در صبح ازل شاهد و مشهود تو هستی"

خوردند بزرگان جهان غبطه به قنبر
از بسکه در آغوش کشیدیش مکرّر

سرمست شدم ؛ آمده ام کام بگیرم
پیمانه ای از آن می گلفام بگیرم

ای ساقی کوثر همه ی عشق من این است
یک مرتبه از دست خودت جام بگیرم

تا مستمعین را به سر ذوق بیارم
باید ز بزرگان غزل وام بگیرم

"موجیم که آسودگی ما عدم ماست"
پس بی تو روا نیست که آرام بگیرم 

برگردن من طوق غلامی ست چه خوب است
کلب حرم شیر خدا نام بگیرم

محمدقاسمی  1393/7/19