سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۱۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سائل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بقیع

چند بیتی نذر غریبی بقیع


بسم الله الرّحمن الرّحیم

دل ما هست غصّه دارِ بقیع
چشم ما هست گریه زارِ بقیع

ما مدینه نرفته یک عُمْر است
بیقراریم ؛ بیقرارِ بقیع

بالهامان شکسته ؛آه ؛چطور ؟
پر بگیریم تا کنارِ بقیع

کاش می شد که سرگذاشت شبی
پای آن چار تا مزارِ بقیع

گرچه دور زمین ولی در اصل
ماه گشته است در مدارِ بقیع

گرچه خاکی ست ؛ شک ندارم عرش
از ازل بوده خاکسارِ بقیع

خوشبحال کسی که صورت او
متبرّک شد از غُبارِ بقیع

بهتر از آفتاب صبحدم است
نزد ما سایه ی حصارِ بقیع

مثل بخت همیشه تیره ی ما
نیل گون است روزگارِ بقیع

حجّة بن الحسن ؛ حضورت را
لمس کردیم در جوارِ بقیع
مثل پائیز سرد و بی رنگ است
تا ظهور شما ؛ بهارِ بقیع

هشتِ شوّال نه تمامی سال
داغداریم داغدارِ بقیع

روز محشر سُرور خواهد داشت
هرکسی بود سوگوارِ بقیع
.
.
.
ارث از اون قبر بی نشون بُرده
این همه غربتی که داره بقیع

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به امام رضا علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

دوش دیدم از لبت پیمانه حاجت می گرفت
از شراب کهنه ات میخانه حاجت می گرفت

عاشقی در گریه می زد حرفهایش را به تو
سرخوشی با نعره ی مستانه حاجت می گرفت

عاقلی سودی نمی بخشید ، در کوی جنون
زودتر از هر کسی دیوانه حاجت می گرفت

بی صدا می سوخت شمع و در طواف شعله اش
تا سحر بال و پر پروانه حاجت می گرفت

با همان یک بار در سالی که آمد تا حرم
نوکرت با نام تو روزانه حاجت می گرفت

آنکه دستش بود کوتاه از توسّل بر ضریح
بیشتر از آب سقّاخانه حاجت می گرفت

شاه شاهان جهان هستی تو، پس با این حساب
سائل از درگاه تو شاهانه حاجت می گرفت

نیمه ی شب رفتم از کنج حرم تا شهر شام
پیش بانویی که در ویرانه حاجت می گرفت

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

من که صبح و شب فقط مستی تقاضا می کنم
آخرش خود را در این میخانه رسوا می کنم

یاد من دادند از اوّل کـه در وقـت نـیاز
هر چه را می خواهم از ساقی تمنّا می کنم

یاد ابرویش که می افتم نمی دانم چرا ؟
بیخود از خود می شوم رو بر مصلّیٰ می کنم

اعتبــار و آبرو و عزّتـــ و هَستیْم را
"هر چه را دادند یک جا خرج مولا می کنم"

گر فقط یک بار با قنبر شوم من همنفس
می روم در آسمان کار مسیحا می کنم

دردِ دوری از نجف دارد دلِ حسرتْ کِشم
دردِ خود را با علی گفتن ، مُداوا می کنم

در تولّیٰ بیشتر سهمیّه رزقم می شود
هرچه در خلوت مُصمّم تر ، تبرّا می کنم

می زنم قید بهشت عدن و قصر و حور را
تا که ایوانِ طلایش را تماشا می کنم

گر عقیق آبداری ، روزیِ دستم شود
"لافتیٰ الّا علی"را مُهر طُغریٰ می کنم

گُم شدم در جاده ی صَعبُ العُبور عشق او
عاقبت خود را میان صحن ، پیدا می کنم

موقع سینه زدن چون دستگیری می کند
در میان جمعیت هِی دست بالا می کنم

چون شنیدم کفشهای شاه بوده وصله دار
کفشهای کهنه ام را بیشتر پا می کنم

تا بگیرد زخم دوری از نگارم ، التیام
می روم در آستان قدس ، مأوا می کنم

حسّ خوبی شکل میگیرد درون سینه ام
یارضا را یا علی هر بار معنا می کنم

تا غرورم لِــه شود در زیر پای زائران
خویش را گرد و غبارِ پادری ها می کنم

آب سقّاخانه را در جام زرّین خورده ام
شعر هایم را اگر مستانه انشا می کنم

بوسه می کارم به درگاه رئوف اهل بیت
حاصلش را توشه ی روز مبادا می کنم

محمدقاسمی١٨تیر٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام

بسم الله الرحمن الرحیم

هر بار ، حرفِ من ، سر منبر به او رسید
الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید

دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه زد
تا جام های باده ی کوثر به او رسید

تسلیمِ مَحضِ اَمر علی می شویم و بس
جایی که حکمرانی محشر به او رسید

دامان پاک بنت أسد ، حُکمِ عرش داشت
کز ساق عرش حیدرِ صفدر به او رسید


 "جَـلّ جَلاله ُ" ، "عَظُمَ شَأنه ُ"علی ست
بالله ، جلال خالق اکبر به او رسید

در کعبه وقت بُت شکنی جای پلّکان
سرشانه ی بلندِ پیمبر به او رسید

در کشور حجاز به دل میل هند داشت !
یا صوت استغاثه ی قنبر به او رسید ؟

از اشتیاق نعره ی مستانه می کشید
هر بار در مسیر ، ابوذر به او رسید

گیرم که عمروعاص کنار معاویه ست
مالک علی ست ، مالک اشتر به او رسید

در هفت شهر مُلک خدا یَل فقط علی ست
پس فتحِ هفت قلعه ی خیبر به او رسید

ترجـیـح داد تـا بگریـزد ز معـرکـه
هر کس که نعره های غضنفر به اورسید

این جلوه از کرامت هارونِ مُصطفاست
پیش از شبیر ، حضرت شبَّر به او رسید

سی سال تکیه داد به دیوارِ خانه اش
وقتی صدای وا شدن در به او رسید

نفرین به این زمانه که در اوج بی کسی
تشییع مخفیانه ی همسر به او رسید

می سوخت مثل شمع اگر بی صدا علی
سوزِ صدای گریه ی دختر به او رسید

شب زنده داری عادت زینب شده ست ، چون
---چادر نماز کهنه ی مادر به او رسید

محمدقاسمی/خرداد ٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

این گونه ای که تو ، غرق خدا شدی
ماندیم ، بنده ای ! یا کبریا شدی ؟

هرجاکه می رویم ، آنجا تویی علی
کون و مکان شدی ارض و سما شدی

مارا نگاهِ تو از خاک آفرید
با این حساب تو، بابای ما شدی

تا ما گدا شدیم ، بی ادّعا شدیم
جود و کرم شدی ، لطف و عطا شدی

سیلاب مشکلات، مارا ربوده بود
تا اینکه آمدی، مشکل گشا شدی

"هُمْ راکعون"شدی، "والسّابقون" شدی
هَم "إنّمایی" و ، هَم "هلْ أتیٰ"شدی

رکن و مقام ، تو ، بیت الحرام ، تو
در سرزمین وحی، سعی و صفا شدی

ای خشت، چون ادب کردی به محضرش
حالا برای خود ، ایوانْ طلا شدی

با درد آمدیم ، تسکین مان شَوی
با گریه آمدیم ، نورالبُکا شدی

ای مونس همه در وقت بی کسی
آخر خودت چرا تنها رها شدی؟

هنگامه ی فلق ، یاد تو می کنیم
چون در نماز صبح ، حاجت روا شدی

ای فرق سر ز تیغ ، وقتی شکافتی !
مانند مُصحفی ، یکباره وا شدی

غرقاب خون خویش در بین آن گِلیم
گریان روضه ی یک بوریا شدی

شبهای قدر شد ، همراه فاطمه
شاید روانه یِ کربُــبلا شدی

محمدقاسمی١٤تیر٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

اگرقرار شود با نگار ، سر بشود
خدا کند که شبم دیرتر سحر بشود

اگرچه بی خبری ، راحتی به بار آرد
دلی خوش است که از درد با خبر بشود

عوض نمی کنمش با تمام عیش جهان
طواف کعبه ی دل ، قسمتم اگر بشود

کسی که نیست گدای امیر مُلکِ وجود
زِ هر فقیر در عالم فقــیرتر بشود

می ارزد اینکه کسی از بهشت ، درگذرد
به شوق شهر نجف راهی سفر بشود

علی ست قاسمُ الارزاق و دست اوست فقط
که رزق کم بشود یا نه ! بیشتر بشود

کسی که قبل همه خلق شد به دست علی
عجیب نیست اگر که ابوالبشر بشود

کسی که از غضب مرتضی ، شنیده فقط
عجیب نیست که از ترس، محتضر بشود
به سنگ ، فضّه ی زهراش اگر نگاه کند
بعید نیست به یکباره کوه زَر بشود

برای اوست و لاغیر، اینکه در دوجهان
صفات حضرت حق مال یک نفر بشود

اگر که مادر من فاطمه ست پس قطعاً
برای من که یتیمم علی پدر بشود

همیشه ی کنیه ی ارباب ما ابوعلی است
هزار بار اگر صاحب پسر بشود

علی که هست خودش مطلع دوتا خورشید
پس از طلوع ابوالفضل ، ابوالقمر بشود

نشد به بار شتر حملِ مدح او ممکن
چگونه جاش در این شعرِ مختصر بشود ؟

محمدقاسمی١٢تیر٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به امام حسن مجتبی علیه السلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

آیت عظمیٰ علیّ و محشر کبریٰ حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
#
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروة الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن

#
"سوره ی انسان"علیّ و "سوره ی یٰس"حسن
عَلّمَ الاَسما علیّ و أحسنُ الاَسماء حسن
#
حاکم خلقت علیّ و شافع أمّت حسن
قادرِ مطلق علیّ و مالک دلها حسن
#
زینت دوش رسول الله هستند این دوتن
جان پیغمبر علیّ و دلبر طاها حسن
#
اوّلین نور دل صدّیق اکبر مجتبیٰ ست
اوّلین دردانه ی صدّیقه ی کبریٰ حسن
#
ذکر پرواز ملک تا آسمان هفتمین
سرّ معراج نبی در لیلة الاسرا حسن
#
در عطوفت،در جلالت،درشُکوه و مرتبت
آینه گردان که نه ، آئینه ی زهرا حسن
#
در جَمَل بر عالمی این نکته ثابت شد که هست
رونوشتِ حیدر کرار در دنیا حسـن
#
بشنو از روح الامین که : لافتیٰ الاّ علی
بشنو از روح القُدُس که : لاکریم الاّ حسن
#
ثانی إِثنَیْــنِ رسول الله در زهد و وَرَع
در کرامت چون کرام الکاتبین ، یکتا حسن
#
بی کسی،غربت،تحمّل،صبر،داغی بر جگر
تک تک این واژه ها را می شود معنا حسن
#
چاه مخصوص غم مولاست که در بین طشت
ریخت همراه جگر، درد دل خود را حسن
#
بین کوچه ، بین خانه ، بین مسجد ، در سپاه
هرطرف رو می کنم تنها حسن، تنها حسن
#
او گذشت از سهم خود تا ذکر ما این گونه شد
یا حسین و یا حسین و یا حسین و یا حسن
#
خورده بر تابوت او هفتاد چوب تیر و هست
پیشواز ظهر خون آلود عاشورا حسن
#
محمدقاسمی٨تیر٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به امام حسن مجتبی علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

ما را گدایان کریمان می نویسند
گرد و غبار راه ایشان می نویسند

هرجا که آقایان خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند

در شان این والا مقامان دو عالم
خطاط ها عمری ست قرآن می نویسند

آن را که دور افتاده از این خانواده
زار و گرفتار و پریشان می نویسند

هرکس غلام خاندان اهل بیت است
از دید ما او را مسلمان می نویسند

دین غیر حب و بغض چیز دیگری نیست
با این دو ما را اهل ایمان می نویسند

پس بی تولا و تبرا روز محشر
مارا پشیمانِ پشیمان می نویسند

در کوره ی عشق علی چون ذوب گشته
مِنّا کنار نام سلمان می نویسند

اهل کرامت بر نگین حلقه ی خود
ذکر شریف یا حسن جان می نویسند

هر جا کریم آل طاهاسفره دار است
رزق گدایان را فراوان می نویسند

بر شُلّه زرد نذری اش با دست زهرا
یک نسخه ی دارو و درمان می نویسند

ما کمتر از موریم وقتی در حضورش
صدها گدا مثل سلیمان می نویسند

از صبح تا شب سفره اش پهن است و دیدیم
گاهی سگی را نیز مهمان می نویسند

کلب سر کوی حسن را اهل معنا
در شان خود همسنگ انسان می نویسند

در وصف زیبایی بی حدّ جمالش
هی شاعران دارند دیوان می نویسند

آن قدر نورانی ست کز پشت نقابش
آن چهره را خورشید تابان می نویسند

وقتی می آید درب خانه می نشیند
آن روز کلّی راه بندان می نویسند

در محضرش حتی اگر یوسف شوی باز
شغل تورا آیینه گردان می نویسند

وقتی حسن فرمانروای عرش و فرش است
ارباب مان را تحت فرمان می نویسند

با اینکه اهل البیت ما خیلی کریمند
اورا کریم کل دوران می نویسند

وقت عطوفت مهربان مثل خدایش
وقت غضب سیل خروشان می نویسند
با دیدن طرز مصافش در جمل ها
تیغ حسن را رعد و طوفان می نویسند

با نیزه اش پی کرد وقتی آن شتر را
او را خدای جنگ جویان می نویسند

فرزند حیدر هست پس وقتی بجنگد
او را فقط پیروز میدان می نویسند
.

.
.
بی شک قلمها شعر در باب حسن را
با اذن سلطان خراسان می نویسند

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

یا شنهشاه نجف


تقدیم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

آتش نمرود را در دَم گلـستان می کند
حلقه ی انگشترش کار سلیمان می کند

میثم تمّار را با دار اُنسش می دهد
آن امامی کز نگاهی خَلقِ سلمان می کند

تا که رو زد برکسی غیر از علی، ذات خدا
---یوسف صدّیق را در بند زندان می کند

بین گرداب بلا چیزی نگو جز "یا علی"
ذکر حیدر مُشکلت را سهل و آسان می کند

مثل طفلی که میان جمعیت گُـم می شود
دوری از شاه نجف ما را پریشان می کند

هرچه می خواهم نگویم مدح او را،خود به خود
نفس لوّامه مرا فوراً پشیـمان می کند

عاقل از دیدِ من است آن کس که با "نادعلی"
با زبان روزه ، دائم ختم قرآن می کند

آسمان در هم نمی پیچد بدون اذن او
امر از او می رسد ، افلاک طوفان می کند

وحی صادر می شود از جانب مولای ما
پس فقط روح الامین ابلاغ فرمان می کند

ما که تصویری نمی خواهیم جز صحن نجف
مرتضی وقتی کسی را کارگردان می کند

بر مشامش می رسد بوی حرم ، امّا مُدام
"سائل"این غم را درون سینه پنهان می کند

شک ندارم "هَمُّ و غَمَّش"را ز خاطر می برد
هرگدایی در حرم رو سمت ایوان می کند


محمدقاسمی/٣تیر٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به حضرت خدیجه علیها سلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

نگذار تنهایش در این غربت پیمبر را
بانو ببین حال دل بی تاب همسر را

با خود ببر بیرون از این شِعب پُر از سختی
خاتون مکّه , همرهت خاتون محشر را

داریم می سوزیم با غمناله ی زهرات
داریم می گِرییم این ساعات آخر را

شمع سحر های نبی سوسو نزن اینطور
اشکت درآورده ست اشک چشم دختر را

پیش محمّد سفره ی غم پهن خواهد شد
فردا که جمعش میکند از خانه بستر را

تو می روی از این در اما چند سال بعد
بر پهلوی زهرات می کوبند این در را

نگذاشتی دست محمّد را ببندند،آه
این قوم می بندند امّا دست حیدر را

پهلوی تو در عرش حتماً درد میگیرد
روزی که پایی بشکند پهلوی مادر را

تا شوکتت را بر خلایق رو کند خالق
می آفریند بالغرض ، صحرای محشر را

فردای محشر بر سر دست تو می آرند
شش ماهه ای ،نُه ماه کوچک تر از اصغر را

محمدقاسمی٤تیر٩٤

  • سائل