سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آئینی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

السّلام علیٰ أبی عبدالله الحسین الشّهید الّذی قتلوه عطشاناً بجنب نهر الفرات
______________________________


تقدیم به امام حسین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

ز هرچه نعمت،اگر مهر دوست شامل ماست
بهشت ، باطنِ حال و هوای محفل ماست

مقام قُـرب خداوند با بیــان دُرُســت
جوارِ رحمت یارِ "نبی خصائل" ماست

تمام آنچه که پُر کرده مُلک عالم را
تجلًّــیات نگارِ "علی شمایل" ماست

اگر فضیلت دیوانگی ست روزیِ مان
به لطف گوشه ی چشمِ ابوالفضائل ماست

سپاه گریه کُنانِ شهید اشک اَستیم
به شانه، شال سیاه غمش ، حمایل ماست

از آن به دِیر مُــغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست١

چنان گرفته دل اهل روضه را به دو دست
که فکر دوریِ از او ، خیال باطل ماست

غریـقِ مـوجِ بلا خیـزِ بحـرِ دُنیائــیم
حـریم روضه ی سلطان عشق ، ساحل ماست

به اجر نوکریِ نوکرانــتان کافی ست
که در بهشت برین کربلات منزل ماست

حسین اگرچه تمام شِـفا به تربت توست
بدان که پیرُهن کهنه ی تو قاتل ماست

به زخمهای تو از دور بوسه می کاریم
کنون که لشگری از جنس شمر حائل ماست

هزار و سیصد و هفتاد و پنج سال گذشت
سرت هنوز سرِ نیزه در مُـقابل ماست


١-حافظ شیرازی



محمدقاسمی 1394/6/6

  • سائل
  • ۰
  • ۰

این محیی معالم الدین و أهله ؟
متی ترانا و نراک ؟
لیت شعری ! این استقرت بک النویٰ ؟

تقدیم به امام زمان علیه السلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

در سِــلک ما رَنجاندن دلدار جایز نیست
دلبستگی بر هیچ کس جز یار جایز نیست

آنانکه حسّ و حال مدح ات را نفهمیدند
گفتنــد کـار میـثم تمّــار جایز نیست

تا دست های گرم و پُر مهر تو را داریم
پس تکیه کردن بر در و دیوار جایز نیست

گیرم که از چاهش در آوردند امّا نه
یوسف فروشی بر سر بازار جایز نیست

وقتی که در خلوت دلت جایی دگر گیر است
پس ادّعای عشق در اَنظار جایز نیست

راحت تو را از یاد خود بردیم و می دانیم
در محضر تو این همه انکار جایز نیست

از نسل زهرایی ، لطافت در وجود توست
نه ! یاس را هم صحبتی با خار جایز نیست

هرجا که باشد مجلس مادر تو هم هستی
با بودنِ تو گفتن از مسمار جایز نیست

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰


از بس شب ولادت تو شاد می شود
از بندِ غصّه ، قلب من آزاد می شود

این شهر غم گرفته ی تاریک و سوت و کور
از برکت قُـــدوم تو آباد می شــود

ورد زبان من شده ، "المُستغاثُ بِــکْ"
آقا بگو که نوکرت امداد می شود ؟

تا زودتر به بند کِــشد ، گردن مرا
زلفت ، سوار مرکبی از باد می شود

فهمیدم از حکایت آهوی قصّه ات
گاهی شکار، ناجیِ صیّاد می شود

شیرین ترین زیارت مایی که زائرت
در بیستون عشق تو فرهاد می شود

حس می کند به اوج رهایی رسیده است
هر کس که جلد صحن گُهرشاد می شود

در صحن انقلاب دلم ، انقلاب کن
وقتی که حرفِ پنجره فولاد می شود !

بی اختیار رو به دیار تو می کند
بیمار ما که وضعیتش حاد می شود

با "ربّ لاتذرنی" فیروزه های تو
اهل عقیده ، صاحب اولاد می شود

نقّاره می زنند ، صدایش که می رسد
مضمون برای این غزل ایجاد می شود

اینجاست آن مکان مقدّس که سگ در آن
آدم اگر نگشت ، پَری زاد می شود

فردای حشر هم نفس زائر رضاست
هر کس که تحت قبّه ی او یاد می شود

شیرین تر از نبات شود طعم زندگیْش
هر کس به لطف شخص تو داماد می شود

محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰



صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِکَ وَ بَدَنِکَ صَبَرْتَ وَ أَنْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ



از همان روز که پیش تو به خاک افتادم
کردی از بند تَـعلُّق ؛ به نگاه آزادم

غیر "یاضامن آهو مددی" روز نخست
هیچ ذکر دگری یاد نداد استادم

نسل در نسل گدازاده نوشتند مرا
سائل حضرتم و نوکر مادر زادم

صحن توکهف امان بود و سگش من بودم
با دعایت سگ درگاه تو هم شد آدم

دِهِ ویران شده ای بودم و حالا چندی ست
که به تصویب خودت شهر رضا آبادم

هِی بلا ریخت بروی سر من هر صبحی
که سلامی طرف صحن تو نفرستادم

از ازل گوشهْ نشین ، گوشه ی پایین پایم
تا ابد مُعتکفِ مسجد گوهر شادم

نَفْس ، سَرْکش شده ، تا رام شود چون آهو
دست انداخته بر پنجره ی فولادم

جان معصومه بیا و بطلب باز مرا
چند وقت است که از دوری تو ناشادم

کاش آن دفعه ی آخر که حرم را دیدم
برنمی گشتم و در صحن تو جان می دادم


محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰


تقدیم به حضرت معصومه علیهاسلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

قسمْ به صبح دل انگیز این حرم ، بانو
جهانِ مــاست بدون تو چون عدم ، بانو

هزار و یک در رحمت به روی ما وا شد
چو آمدیم به صحن تو صبحدم ، بانو

نمی شدیم جدا از حریم تان ، حتّیٰ
نداشتیم اگر داغ و درد و غم ، بانو

از آستان ملک پاسبان تان، عُمری ست
نــدیــده ایم بِــوالله ، جُــز کرم ، بانو

نفس نفس زدن ماست وقف نوکری ات
چرا که فرصت عُمْر است مُغتـنم ، بانو

اگرچه خاک کف پات نیستیم ، امّـا
غبار راه تو هستیــم دست کم ، بانو

دُرُست ، بهره ای از شاعری نبردم من
ولی به عشق شما می زنم قلم ، بانو

درون پوست خود از شعف نمی گُنجم
همین که دور و برت می زنم قدم ، بانو

یکی دو تا که نه ، اینجـا هزارها سائل
شدند یک شبه نــزدِ تو مُحتشم ، بانو

امام زاده ی بی مثلِ واجبُ التَّعظیم
به محضر تو فلک گشته است خَم ، بانو

چو میرزای قمی و چونان بروجردی
مجاوران تو هســتند محتــرم ، بانو

مُدام در ره اثباتِ جُــرم می کوشــد
کسی که شــد به ولای تو مُتّهم ، بانو

به راه روزی خود گرچه لنگ هم بزنیم
نمی خوریم به اسم شما قسم ، بانو

رواست این که بخوانیم زینبت وقتی
دو خواهرید، ز هر حیث مثل هم ، بانو

محمدقاسمی  1394/5/22


  • سائل
  • ۰
  • ۰


تقدیم به حضرت معصومه علیها سلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

از کریمان چون تقاضای کرم زیباتر است
عرض حاجت پای ایوان حرم زیباتر است

مِهر بعد از قَهر ، دارد حسّ و حالِ دیگری
درچنین وضعی،کََرم بعداز سِتم زیباتر است

من گدا باقی بمانم آستان دوست را
بارها از اینکه باشم محتشم زیباتر است

در کنار کعبه جان دادن اگرچه قیمتی ست
لیک مرگ نوکران پای عَلَم زیباتر است

مرگ حقّ است و شهادت آرزوی من ولی
جان سپردن بر دم تیغ دو دم زیباتر است

غصّه خوردن از عبادات است در سلک جنون
شادی عشّاق زیبا هست و غم زیباتر است

من که روزی از سر خوان کریمه خُورده ام
گر به سمت طوس بردارم قدم زیباتر است

شعر گفتن را به من پای ضریحش یاد داد
پس بچرخانم به مدح او قلم زیباتر است

از هوای صحن وقتی می شود پُر سینه ام
من یقین دارم که دم از بازدم زیباتر است

از قدم برداشتن حتّــیٰ میان آسمان
راه رفتن در خیـابان اِرَم زیباتر است

سربلندم کرده امّا چون که ناموس رضاست
گر بیفتد پیش او پایین سرم زیباتر است


محمدقاسمی

  • سائل
  • ۰
  • ۰

شدی شهید ولی پیکر تو دست نخورد
میان معرکه ی خون سر تو دست نخورد

اگرچه در اثر زهر می زدی پــر و بال
ز تیر و نیزه به بال و پر تو دست نخورد

هزار شکر، به پیراهن و عبای شما
برابر نگه خواهر تو دست نخورد

اگرچه دست تو شد بسته با طنابِ ستم
به نقش آیه ی انگشتر تو دست نخورد

سه بار تیغ به رویت کشیده شد ، امّا
به مُصحف بدن اَطهر تو دست نخورد

نفس نفس زدنت سخت شد ولی آقـــــا
به ضرب تیغِ کسی ، حنجر تو دست نخورد

کسی ندید جسارت شود به ناموست
دگر به زینتیِ دختر تو دست نخورد

غروب روز دهم بود ، عمّه ات می گفت:
رقیّه حرف بزن ، معجر تو دست نخورد ؟؟؟

محمدقاسمی



اجرا شده توسط حاج محمود کریمی

روز شهادت حضرت صادق علیه السلام در مسجد حضرت امیر علیه السلام


http://media.fotros.ir/Media/Archive/11_Mahe_Shaval/Shahadat_Imam_Sadegh/1394/02_Masjed_Amir/940520/01_ma/%5BWWW.FOTROS.IR%5Dma94052002.mp3


  • سائل
  • ۰
  • ۰

تقدیم به امام صادق علیه السّلام

بسم الله الرّحمن الرّحیم

دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
کــ آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

ارثِ زهراییِ این آقاست که کاشانه اش
---بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته

او نمی سوزد میان شعله ها و مانده ام
با جسارت ، عدّه ای گفتند کوثر سوخته

آتشی که از در و دیوار بالا رفته است
بی گمان بر غربت اولاد حیدر سوخته

هم بلاهایی که مادر دیده پیرش کرده است
هم دلش بهرِ بنی الزّهرا مکرّر سوخته

شک ندارم هر زمانی آب دیده ، ساعتی
گوشه ای رفته به یاد حلق اصغر سوخته

بسکه می پیچد به خود از سوزش زهر جفا
پیکرِ شیخ الائمه ، پای تا سر سوخته

چشمهای اهلبیتش کاسه ی اشک ست وخون
بیشتر از هرکسی موسی بن جعفر سوخته

سالیانی پیش تر از قومشان در کربلا
خیمه و پیراهن و دامان و معجر سوخته

محمدقاسمی


اجرا شده توسط حاج محمود کریمی

روز شهادت حضرت صادق علیه السلام در مسجد حضرت امیر علیه السلام

http://media.fotros.ir/Media/Archive/11_Mahe_Shaval/Shahadat_Imam_Sadegh/1394/02_Masjed_Amir/940520/01_ma/%5BWWW.FOTROS.IR%5Dma94052005.mp3

  • سائل
  • ۰
  • ۰


تقدیم به امام حسین علیه السّلام


بسم الله الرّحمن الرّحیم

گرچه اهل معرفت بسیار گفتند از حسین
سخت درماندند چون هر بار گفتند از حسین

از علی گفتند در بزم خصوصی ، عارفان
عاشقان با گریه در انظار گفتند از حسین

یک علی حُسن ختامش بوده بی تردید،اگر
اهلِ معنـــا اوّل هر کار گفتند از حسین

یافت تسکین دردهای روحی بیمارها
زیر لب تا با تن تبدار گفتند از حسین

بُرد اصلی را در این عالم کسانی کرده اند
که چُنان گفتار در رفتار گفتند از حسین

سربدارانش، به جای دارها بر نیزه ها
یک به یک چون میثم تمّار گفتند از حسین

بود در چشم علی و بود در جسم حسین
گریه کنها در عزای خار گفتند از حسین

یادم آمد کوچه های شام ، تا مدّاح ها
در میان کوچه و بازار گفتند از حسین

اهل بیتش در غل و زنجیر تا شام بلا
زیر بارِ آن همه آزار گفتند از حسین

محمدقاسمی١١مرداد٩٤

  • سائل
  • ۰
  • ۰

بقیع

چند بیتی نذر غریبی بقیع


بسم الله الرّحمن الرّحیم

دل ما هست غصّه دارِ بقیع
چشم ما هست گریه زارِ بقیع

ما مدینه نرفته یک عُمْر است
بیقراریم ؛ بیقرارِ بقیع

بالهامان شکسته ؛آه ؛چطور ؟
پر بگیریم تا کنارِ بقیع

کاش می شد که سرگذاشت شبی
پای آن چار تا مزارِ بقیع

گرچه دور زمین ولی در اصل
ماه گشته است در مدارِ بقیع

گرچه خاکی ست ؛ شک ندارم عرش
از ازل بوده خاکسارِ بقیع

خوشبحال کسی که صورت او
متبرّک شد از غُبارِ بقیع

بهتر از آفتاب صبحدم است
نزد ما سایه ی حصارِ بقیع

مثل بخت همیشه تیره ی ما
نیل گون است روزگارِ بقیع

حجّة بن الحسن ؛ حضورت را
لمس کردیم در جوارِ بقیع
مثل پائیز سرد و بی رنگ است
تا ظهور شما ؛ بهارِ بقیع

هشتِ شوّال نه تمامی سال
داغداریم داغدارِ بقیع

روز محشر سُرور خواهد داشت
هرکسی بود سوگوارِ بقیع
.
.
.
ارث از اون قبر بی نشون بُرده
این همه غربتی که داره بقیع

محمدقاسمی

  • سائل