سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آئینی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمن الرّحیم


اگر چه حوصله ی شعر سر نیامده است
قلم ز عهده ی مدح تو بر نیامده است

به شهد غنچه ی لبهای سرخ تو سوگند
گلی شبیه تو از خاک در نیامده است

بزرگی تو چنان جلوه کرده در عالم
مجال عمر کَمَت در نظر نیامده است

به لطف منسب بابُ الحوائجْیت بُوَد
که توی حرف تو اصلاً اگر نیامده است

علی؛علیست چه اکبر؛چه اصغرش؛اصلاً
ز نام نامی تو خوبتر نیامده است

بدیل نیست برایت که در سرای حسین 
پس از ظهور تو دیگر پسر نیامده است

چه جلوه ای تو ندانم که لطف نقّاشیْت
به ذهن این همه تصویرگر نیامده است

خبر رسیده لبت خنده داشت وقت سفر
اگر ز شورش اشکت خبر نیامده است

ازآن طرف دل مادر اسیر دلشوره ست
ازاین طرف سوی خیمه پدر نیامده است

بگو گلوی تو شمشیر خورده یا نیزه ؟
مگر به سمت تو تیر سه پر نیامده است ؟

تنت برای چه اینقدر؛ زخمْ خورده شده؟
اگر ز خاک به سرنیزه در نیامده است...

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
صورتی داری که می بینند در آن ماه را
در تو می جویند عاشقها ، رسول الله را

صورتی داری که در شب مثل رُخسار قمر
می کند روشن زمان راه رفتن ، راه را

کاش می شد تا بلا گردان چشمانت کنند
این همه دلبسته و مجنونِ خاطر خواه را

شک نداریم عاقبت یک روز لیلی می شود
می پَرستَد هر کسی از عشق ، ثارالله را

یادمان دادند ؛ "کُلّ الخَیر فی بابِ الحُسین"
از تو می خواهیم افتادن بر آن درگاه را

کعبه ی دل می شود از شش طرف در ذهن ها
می کنی شش گوشه با خود قبر شاهنشاه را

گوشه ای از معجزات تو مسلمان سازی است
بنده ی رب می کنی هر بنده ی گمراه را

کاشکی باشیم ما هم زنده در عصر ظهور
تا ببینیمَت که یاری می کنی خونخواه را

تو مُقطّع می شوی ما هم فقط لب می گَزیم
پس کجا باید بگوئیم این غم جانکاه را ؟

ای جوان ، بالای جسمت پیر مرد کربلا
می کِـشد بیرون چگونه از دل خود آه را ؟

رفتنت ، یعنی که سوی چشم بابا می رود
احتمالاً گُم کند در بازگشتش ، راه را

شد شب هشتم "جوانان بنی هاشم..."تو هم
دوست داری جور دیگر این دم کوتاه را

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم

از برکت تو ، کعبه ی دلها خراسان شد
حج رفتن امثال من هم نیز آسان شد

قبله نما هم میل تغییر جهت کرد و...
کعبه به چپ چرخید ، مایل سمت ایران شد

عیسی رسید از آب حوض تو شفا برداشت
موسی دم درگاه پائین پات دربان شد

یعقوب آمد شد دخیل پنجره فولاد
درد فراق یوسفش این گونه درمان شد

داوود پیغمبر به عشق "پیشْ خوان"بودن
قبل از اذان صبح گلدسته غزل خوان شد

تو هشتمین شرط قبولی عباداتی
هر کس قبولت کرد در واقع مسلمان شد

چشمی که سیل جمعیت را در حریمت دید
عاشق شد و مجنون شد و یک عُمر حیران شد

طعم غذاهای بهشتی را چشید آنجا...
هر کس که مهمان مُضیف صحن سلطان شد

هرکس که از غیر تو چیزی خواست آقاجان
قدر مُسلّم بعد از آن خواهش ، پشیمان شد

با خنده از پیش تو سمت شهر خود برگشت
هر زائری که غربتت را دید و گریان شد

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمن الرّحیم


لب صیّاد من جز ذکر یاحیدر نمی گیرد
هوایی جز هوای عشق او در سر نمی گیرد

من آن مستم که حتّی از خُماری گر بمیرد هم
ز دست هیچ کس غیر از علی ساغر نمی گیرد

شدم حکّاک تا "نادِعلی"بر سنگ بنویسم
که انگشتر به خود نقشی از این خوشتر نمی گیرد

اگر میلیاردها نوکر بگیرد دور حیدر را
یکیشان ، تاج و تخت از حضرت قنبر نمی گیرد

چگونه عاشق و دلبسته ی شاه نجف باشد ؟
کسی که شیر پاک از دامن مادر نمی گیرد

غدیر این راز را افشا نموده ، جز امیـر ما
کسی جای نبی را بر سر منبر نمی گیرد

مُحبّش نوش خواهد کرد از کوثر زمانی که
به جز زَقّوم از دست علی ، کافر نمی گیرد

حکایت همچنان باقیست امّا غافل از اینکه
فضیلتهای عبدش جا به صد دفتر نمی گیرد

سگ اهلی این خانه شود گر سنگ باران هم
"دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد"***
***حافظ شیرازی

محمدقاسمی 1393/11/12
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

"این بارگاه قدس که از عرش برتر است"
"آرامگاه دختر موسی بن جعفر است"

این گنبدِ طلا که چنین برق می زند
خورشید هم ز پرتو نورش ، منّور است

دست دعاست کز دل ایوان درآمده
این دو مناره ای که بلنداش محشر است

در چشم من زُمّرد و دُرّ است یا عقیق
گرچه رواقهاش پر از سنگ مَرمَر است

قم ، نامِ عُشّ آل رسول خداست و
---معصومه صاحب حرم جدّ اطهر است

بوی مَزار گُم شده آورده با خودش
با این حساب مرقد او قبر مادر است

او خواهر امام رضا نه ، که عشق اوست
اصلاً بگو که دار و ندار برادر است

از اشتیاق آمدنش سمت شهر طوس
فهمیده ام امام رضا ، جان خواهر است

مثل برادرش به گمانم که پلک او
زخمی ز فرط گریه بر آقای بی سر است

از یک جهت شبیه رباب است حال او
دائم به یاد خشکی لبهای اصغر است

سَمّ از تنش گرفته توان ، زجر می کشد
در اوج غربت است و نفسهای آخر است

هرچند داغ دیده و هجران کشیده است
صد شکر باز روی سرش ، دست معجر است

"محمدقاسمی"

بیت مطلع از مرحوم سید محمد علی ریاضی یزدی است.
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

سَمّ اثر کرد و تو را عاقبت از پا انداخت
آتش رفتن تو شعله به دلها انداخت

رحلتت نظم زمین را نه فقط بر هم ریخت
رفتنت زلزله در عرش معلّیٰ انداخت

فاطمه بودی و آداب عروجت بانو 
همه را یاد غم حضرت زهرا انداخت

ظاهراً زهر تن مثل گلش را سوزاند
باطناً دوریت از پا پدرت را انداخت

گفت:"أبوها بِفداها"پدرت ، چون او را
روی تو یاد رُخ أُمّ ابیها انداخت

آنکه با نیّــت آتش زدن در آمد
کُشتن فاطمه ها رابه جهان ، جاانداخت

بشکند پنجه ی آن رذل سیه دل که ز خشم
چنگ بر صورت انسیّه ی حورا انداخت
 
کرد قم مقدم پر فیض تو را گُلباران
شام اگر سنگ سوی زینب کبریٰ انداخت

"محمدقاسمی"
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

در آستان تو حس کرده ام محبّـت را
و لمس کرده ام اینجا نسیم رحمـت را

خداست شاهد عرضم که در حرم چه قَدَر
دعای نوکرتان دیده استجابت را 

من آمدم به طواف چهارده معصوم
همیشه دیده ام این طور این زیارت را

به نام توست خدا پهن کرده بعد حسن
در آستان کرم ، سفره ی کرامت را

نوشته اند پس از فاطمه پس از زینب
دخیل معجر سبزت حیا و عصمت را

خدا به خواسته ی مادرت نصیبت کرد
به محض آمدنت رتبه ی شفاعت را

نجیب زاده ی موسی بن جعفری و خدا
به خاک پای تو انداخته ، نجابت را

ولیّ نعمت ایران پس از رضا هستی
که داده اند به تو شأنی از ولایت را

علیِّ عالیِ اعلیٰ  ، کریمه ات خوانده ست
کسی نداشته غیر از تو این فضیلت را

"زیارت حرم تو زیارت طوس است"
خود رضاست که فرموده این روایت را

خودت بگو چه بگوید زبان الکن ما ؟
چهارامام بگویند اگر جلالَت را 

هراس نیست غلام تو را ز روز حساب
که دیده درحرمت بارها قیامت را

مقام خادمی ات آرزوی جبریل است
خدا نصیب کند کسب این لیاقت را

شقی نمی شود آن کس که زائرت بشود
چرا که روزی او می کنی سعادت را

اجازه هست به رسم توّسل هر شب
بیان کنم دوسه تا جمله از مصیبت را

به رغم قم که گرفتند احترام از تو
به شام کرد تمام اهل آن جسارت را

تو داغ دیدی و هجران کشیدی امّا ، شکر
ندید چشم تو یک لحظه هم اسارت را

کباب شدجگرم تا به یادآوردم
مخدرّات حرم در زمان غارت را

"محمدقاسمی"
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

حسن یکی ست ، کس دیگری حسن نشود
کسی به غیر حسن ، جان "پنج تن" نشود

چه وقت صلح ،چه وقت قیام، در هر حال
کسی به جز تو امام هُمام من نشود 

به فیض هم سُخنی با خدای خود نرسد
هر آنکه در دل شب با تو هم سُخن نشود

و هم کلام تو بودن نهایتش فیضی ست
که رزق آدم بد بین و بد دهن نشود

چه خوب هست که سهم دل شکسته ی من
به احترام غمت ، غیر سوختن نشود

خدا کند که دگر هیچ مرد مظلومی
شهید در اثر فکر شوم زن نشود

خدا کند که از این خانواده بعد از تو
غریب هیچ کسی کشته در وطن نشود

خدا کند خم گیسوی قاسمت با نعل
میان معرکه ی خون شِکن شِکن نشود

خدا کند که نصیب حسین تشنه جگر
بروی خاک غریبانه پر زدن نشود

خدا کند که اگر چاک چاک شد بدنش
کسی دگر متعرّض به پیرُهن نشود

خداکندکه اگر تیر سهم جسم تو شد
نصیب روضه از این بازتر شدن نشود

حسین دید که شد پاره پیکر و کفنت
بنا گذاشت پس از تو تنش کفن نشود

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید

دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید

سر قرار رسیدیم بلکه او برسد
به انتظار نشستیم و یار ما نرسید

دوباره با غم عالم کنار می آییم
که جمعه رفت ولی او کنار ما نرسید

صدای شیهه ی اسبش ز دور آمده است
چگونه است که آن تکسوار ما نرسید ؟

هزارمرتبه مُـردیم و باز زنـده شدیم
هزارحیف که آن غمگسار ما نرسید

به شهرِ یار سفر می کنیم حالا که
به شهر ما قدم شهریار ما نرسید 

غروب شد همه رفتند جانب گودال
غروب شد ته گودال شاه رفت از حال

"محمدقاسمی" 3 بهمن 1393
  • سائل
  • ۰
  • ۰
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر ازکمان بیرون نمی آید

علی را گر که بردارند ازبین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید

نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید

چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید

 همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید

دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمی آید

شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید

نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید

به لطف صاحبم راضی ام اینگونه ، که ازخانه؛
_سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید

چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛
_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید

مهدی رحیمی
  • سائل