سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر خانگی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

کشید دست خودش را ز دست عمّه ی خود
و با شتاب روانه به سوی مقتل شد

رسید و دید عمویش به خاک افتاده
عمو که نه پدرش چاک چاک افتاده

نگاه کرد کسی با شتاب می آید
به قصد کشتن عالی جناب می آید

دوید تا سپر پیکر عمو بشود
و آخرین نفر لشگر عمو بشود

دوید تا که بفهمند لشگر کوفه
رسیده است که بال و پر عمو بشود

گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
برای اینکه فدای سر عمو بشود

تمام حاجتش این بود تا که در گودال
گلوش پاره چونان حنجر عمو بشود

به ضرب تیغ قلم شد همین که دستش ؛ آه
کشید از دل خود ناله ؛ گفت وا أُمّاه

گمان کنم که به یاد مدینه افتاد و
به یاد مادر بشکسته سینه افتاد و

گرفت حضرت ارباب در بغل او را
گرفت چون دل محراب در بغل او را

بیاد روی حسن داشت بوسه اش می داد
که شد ز چلّه ی دشمن سه شعبه ای آزاد

که حلق کودک و جسم حسین را سوزاند
چنان نشست ... دوتا صید را بهم چسباند...

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰

ارباب ...

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بعد از لبت فرات به دردم نمی خورد
اصلاً نه ... کائنات به دردم نمی خورد

با من مگو از آب که با یاد تشنگیت
این مایه ی حیات به دردم نمی خورد

دریا پس از حکایت در هم شکستن ات
ای کشتی نجات به دردم نمی خورد

دنیا اگر چه مثل گلستان...برای من
مِنهای کربلات به دردم نمی خورد

وقتی نماز من به تو وصلم نمی کند
قد قامت الصّلاة به دردم نمی خورد

چشمم به غیر گریه برای تو یا حسین
در اغلب جَهٰات به دردم نمی خورد

گاهی به سمت روضه و گاهی سوی گناه
این پای بی ثُبات به دردم نمی خورد

وقتی حواله ام ندهد ثامن الحُجج
رفتن پی "برات"به دردم نمی خورد

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

از تشت زر رسیده به دیدار دخترش
تا بلکه وا کند گره از کار دخترش

خورشیدوار بین طبق می کند طلوع
تا روشنی دهد به شب تار دخترش

شاید دوباره سمت مدینه سفر کند
با دیدن دوباره ی رخسار دخترش

در مجلس خرابه نشینان شهر شام
می سوزد از غم تن تبدار دخترش

بر دامن فرشته ی خود آرمیده است
چون مادرانه تر شده رفتار دخترش...

دورش قُرُق شده ست ز پروانه سوخته
اهل خرابه اند گرفتار دخترش

بیداد بی کسی و غریبی ست ؛ آمده
تا با سر بریده شود یار دخترش

آن گونه های خشک و ترک خورده شاهدند
او چند بوسه است بدهکار دخترش

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

از همان روز که پیش تو به خاک افتادم
کردی از بند تَعلّق ؛ به نگاه آزادم

غیر "یاضامن آهو مددی" روز نخست
هیچ ذکر دگری یاد نداد استادم

نسل در نسل گدازاده نوشتند مرا
سائل حضرتم و نوکر مادر زادم

صحن تو کهف امان بود و سگش من بودم
با دعایت سگ درگاه تو هم شد آدم

دِهِ ویران شده ای بودم و حالا چندی ست
که به تصویب خودت شهر رضا آبادم

هِی بلا ریخت بروی سر من هر صبحی
که سلامی طرف صحن تو نفرستادم

از ازل گوشهْ نشین ، گوشه ی پایین پایم
تا ابد مُعتکفِ مسجد گوهر شادم

نَفْس ، سَرْکش شده ، تا رام شود چون آهو
دست انداخته بر پنجره ی فولادم

جان معصومه بیا و بطلب باز مرا
چند وقت است که از دوری تو ناشادم

کاش آن دفعه ی آخر که حرم را دیدم
برنمی گشتم و در صحن تو جان می دادم...

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرحمن الرحیم

سَمّ اثر کرد و تو را عاقبت از پا انداخت
آتش رفتن تو شعله به دلها انداخت

رحلتت نظم زمین را نه فقط بر هم ریخت
رفتنت زلزله در عرش معلّیٰ انداخت

فاطمه بودی و آداب عروجت بانو 
همه را یاد غم حضرت زهرا انداخت

ظاهراً زهر تن مثل گلش را سوزاند
باطناً دوریت از پا پدرت را انداخت

گفت:"أبوها بِفداها"پدرت ، چون او را
روی تو یاد رُخ أُمّ ابیها انداخت

آنکه با نیّــت آتش زدن در آمد
کُشتن فاطمه ها رابه جهان ، جاانداخت

بشکند پنجه ی آن رذل سیه دل که ز خشم
چنگ بر صورت انسیّه ی حورا انداخت
 
کرد قم مقدم پر فیض تو را گُلباران
شام اگر سنگ سوی زینب کبریٰ انداخت

"محمدقاسمی"
  • سائل
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمن الرّحیم


أُختُ الرّضا شدی
آئینه دار حضرت خیرالنّسا شدی

مانند فاطمه
بانو شما ملیکه ی ارض و سما شدی

قبله اگر رضاست
حق می دهیم اینکه تو قبله نما شدی

قم از تو شد حرم
مشهد شدی مدینه شدی کربلا شدی

بر زخمهای ما
مرهم گذاشتند و تو دارالشّفا شدی

قلب تو غصه داشت
در سنّ کم به داغ پدر مبتلا شدی

اشکت روانه بود
از وقتی از کنار برادر جدا شدی

هجران تمام شد
آخر شهیده گشتی و حاجت روا شدی

"محمدقاسمی"
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

حسن یکی ست ، کس دیگری حسن نشود
کسی به غیر حسن ، جان "پنج تن" نشود

چه وقت صلح ،چه وقت قیام، در هر حال
کسی به جز تو امام هُمام من نشود 

به فیض هم سُخنی با خدای خود نرسد
هر آنکه در دل شب با تو هم سُخن نشود

و هم کلام تو بودن نهایتش فیضی ست
که رزق آدم بد بین و بد دهن نشود

چه خوب هست که سهم دل شکسته ی من
به احترام غمت ، غیر سوختن نشود

خدا کند که دگر هیچ مرد مظلومی
شهید در اثر فکر شوم زن نشود

خدا کند که از این خانواده بعد از تو
غریب هیچ کسی کشته در وطن نشود

خدا کند خم گیسوی قاسمت با نعل
میان معرکه ی خون شِکن شِکن نشود

خدا کند که نصیب حسین تشنه جگر
بروی خاک غریبانه پر زدن نشود

خدا کند که اگر چاک چاک شد بدنش
کسی دگر متعرّض به پیرُهن نشود

خداکندکه اگر تیر سهم جسم تو شد
نصیب روضه از این بازتر شدن نشود

حسین دید که شد پاره پیکر و کفنت
بنا گذاشت پس از تو تنش کفن نشود

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
هرجا حضور اهل بُکا فوق العاده است
معلوم می شود که فضا فوق العاده است

در مجلسی که زمزمه و شور و گریه هست
بی شک نگاه مادر ما فوق العاده است

در سفره ای که پهن شود بعد روضه ات
تأثیر لقمه های غذا فوق العاده است

ای تربتت شفای تمامیِّ دردها
در نسخه ی تو نوعِ دوا فوق العاده است

وقتی که نذر گنبد و تاج ضریحِ توست
پیداست که عیار طلا فوق العاده است

من در زیارت تو شدم زائر خدا
از بس شباهتت به خدا فوق العاده است

پا را گذاشتم بروی عرش و آمدم
جایی که شأن صحن و سرا فوق العاده است

هر کس که رفت کرببلا ؛ اعتراف کرد
آقاییِ امام رضا فوق العاده است

من را به استجابت کامل رسانده ای
در زیر گنبد تو دعا فوق العاده است

در وادی محبّت تو دیده ام حسین 
انس میان شاه و گدا فوق العاده است

از طرز روبرو شدنت با زهیر و حُرّ 
فهمیده ام گذشت شما فوق العاده است

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرّحمٰن الرّحیم

منم ذرّه و ذرّه پرور علی ست
منم بنده ، آنجا که سرور علی ست
منم ظلمت و نورْگستر علی ست
منم تشنه ، ساقی کوثر علی ست
کسی که برایش دَهَم سر علی ست

چه خوب است از مرتضیٰ دم زدن
از آن ، آفتاب خدا دم زدن
از آن ماه برج ولا دم زدن
و باید از او بی ریا دم زدن
که بیزار از هر چه مُنکَر ؛ علی ست

قدم می زنم توی راه نجف
به شوق رسیدن به شاه نجف...
...و یک سجده در بارگاه نجف
پناهنده ام در پناه نجف
فقط چشم امید من بر علی ست

اگر چه به معصیت آلوده ام
فقط سر به خاک رهش سوده ام
غلام غلامان او بوده ام
به روز قیامت دل آسوده ام
که قاضی دیوان کیفر علی ست

علی صاحب قبضه ی ذوالفقار
علی بهترین معنی اقتدار
علی صاحب الامر و الاختیار
علی غرق در ذات پروردگار
و از حدّ ادراک ؛ برتر علی ست

مٓلک مست یٰا رٓبنّای علی ست
فلک وصله ای بر عبای علی ست
بهشت عکس ایوان طلای علی ست
صدای خدا هم صدای علی ست
و بر پیکر مصطفی ، سر علی ست

علی کیست ؟ شمشیر و شیر خداست
علی کیست ؟ دستِ بگیرِ خداست
علی عارف سر به زیرِ خداست
علی نعمت بی نظیر خداست
تجلّای اللهُ اکبر علی ست

امیری برازنده ی مرتضاست
بزرگی ، خودش بنده ی مرتضاست
بهشت نبی خنده ی مرتضاست
به نامی که زیبنده ی مرتضاست
فقط ذکر خاتون محشر علی ست

کریم است و اولاد او هم کریم
صراط علی جاده ی مستقیم
جنان مهر او هست و قهرش جحیم
شده مرحب از ضربه ی او دو نیم
کسی که کند فتح خیبر علی ست

دو شمشیر را توأمان می زده
دو تا نیزه را همزمان می زده
علی سر ز دشمن چنان می زده
که سر غٓلْط در آسمان می زده
به هفتاد لشکر برابر علی ست

اگر ضربه می زد سپر می شکافت
نه تنها سپر ؛ مغز سر می شکافت
سر و سینه تا به کمر می شکافت
علی نعره می زد جگر می شکافت
فقط لایق نام حیدر ... علی ست

سلیمان اگر حشمت الله شد
غبار قدمهای این شاه شد
هر آن کس از این راز آگاه شد
ولیّ خدا را هواخواه شد
که دُردانه ی حیّ داور علی ست

علی نقطه ی با ، علی با خداست
در امواج دریا ، علی ناخداست
بلندای مولای من تا خداست
علی عالی و ربّ اعلیٰ خداست
دراوّل علی بود و آخر علی ست

علی پهلوانی غرور آفرین
علی نور محض است و نور آفرین
نگاهش شراب طهورآفرین
تمامیّ اشعار شور آفرین...
...پُر از مدح مولای قنبر علی ست

نبی گفت : من کنت مولاه را
نشان داد بعد از خودش راه را
و ابلاغ کرد امر الله را
بگیرید : دامان این شاه را
چرا که تمامیّ دین ، در علی ست

سخن بیش از پیش شد دل پذیر
که گفتم از آن دلبر بی نظیر
من آموختم ظهر روز غدیر
علیٌّ امیری و نعم الأمیر
وصیّ بحقّ پیمبر علی ست

محمدقاسمی 1393/7/9