سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

سائل

مقبل کسی که بنده اولاد حیدر است ...

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید

دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید

سر قرار رسیدیم بلکه او برسد
به انتظار نشستیم و یار ما نرسید

دوباره با غم عالم کنار می آییم
که جمعه رفت ولی او کنار ما نرسید

صدای شیهه ی اسبش ز دور آمده است
چگونه است که آن تکسوار ما نرسید ؟

هزارمرتبه مُـردیم و باز زنـده شدیم
هزارحیف که آن غمگسار ما نرسید

به شهرِ یار سفر می کنیم حالا که
به شهر ما قدم شهریار ما نرسید 

غروب شد همه رفتند جانب گودال
غروب شد ته گودال شاه رفت از حال

"محمدقاسمی" 3 بهمن 1393
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

دوریِ از مقصد برای همْ مسیران بهتر است
پس مُسافر گر کند قصدِ خُـراسان بهتر است

دوست دارم خاک ایران را ز جانم بیشتر
پیش من امّا شمال شرقی آن بهتر است

چون که سوغاتی شهر حضرت معصومه است
از عسل هم در مذاقم طعم سوهان بهتر است

از نشستن در هوای آفتابیِ حـــرم
راه رفتن توی صحنش زیر باران بهتر است

گرچه پیدا نیست واضح گنبدت وقت بُــکاء
در زیارت ، چشمها باشند گریان بهتر است

رشته ی قلّاده ام را پای درگاهت بِـبـَـند 
سگ اگر باشد مُقیم کوی سلطان بهتر است

دورتادور ضریحت ازدحام از زائر است
پس گدایی کردن من ، کُنجِ ایوان بهتر است

تا فقط درد مرا لطف خودت درمان کـُند
درد من باشد اگر از خلق ، پنهان بهتر است

آمده قرآن برای آشنایی با تو ، پس
---این زیارت آمدن از ختم قرآن بهتر است

چونکه سِــنخیّت ندارند عاشقی و عافیت
عشق بازی هم به شوقِ دادن جان بهتر است

"محمدقاسمی" 3 بهمن 1393

این غزل استقبالی از غزل رضوی جناب لطیفیان است.
بامطلع((دست اگر باشد دخیل کُنج دامان بهتر است)).
  • سائل
  • ۰
  • ۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم

از کریمان چون تقاضای کرم زیباتر است
عرض حاجت پای ایوان حرم زیباتر است

قهر یارم بهتر از مهر تمام دوست هاست
در نگاه من از او حتّیٰ ستم زیباتر است

من گدا باقی بمانم آستان دوست را
بارها از اینکه باشم محتشم زیباتر است

در کنار کعبه جان دادن بسی ذی قیمت است
لیک مرگ نوکران پای عَلَم زیباتر است

من که روزی از سر خوان کریمه خُورده ام
"گر به راه طوس بگذارم قدم زیباتر است"***

از هوای صحن وقتی می شود پُر ریه هام
پس یقین دارم که دم از بازدم زیباتر است

از قدم برداشتن توی خیابان های عرش
راه رفتن در خیابان ارم زیباتر است

سربلندم کرده امّا چون که ناموس رضاست
گر بیفتد پیش او پایین سرم زیباتر است

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر ازکمان بیرون نمی آید

علی را گر که بردارند ازبین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید

نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید

چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید

 همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید

دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمی آید

شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید

نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید

به لطف صاحبم راضی ام اینگونه ، که ازخانه؛
_سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید

چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛
_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید

مهدی رحیمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
از دل بی تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز ،سَم بیرون نرفت

خانه ی «موسی» بدون طور،کوه نور شد
نور درواقع زبیت النور هم بیرون نرفت

بعد شادی_آن رفیق نیمه راه_از سینه‌ام؛
هرچه گفتم غم برو ، غم از دلم بیرون نرفت

ازهمان روزی که با ذکر تو دم درسینه رفت
چونکه یا معصومه گفتم بازدم بیرون نرفت

چون دلم راهی مشهد گشت بر گرد ضریح
هم ازاین مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت

درحقیقت این خودش اوج کریمه بودن است
مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت

«ای دل اندر صحن هایش از پریشانی منال»
مُحْرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت

دست پُر گرچه نیامد هیچ کس اینجا،ولی
دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت

ازحرم که هیچ، حتی شک ندارم زائرت؛
دست خالی از خیابان اِرَم بیرون نرفت

مهدی رحیمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
خدا از باقی آب و گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کُلّ قرآن را

تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشّاق با مِهر تو ایمان را

تو آن شاهی که در خیل مُقرّب های درگاهت
نوشتی نوح و ابراهیم و موسی و سلیمان را

تو آن زیبای بی همتای لبریز از نمک هستی
که مجنون میکنی وقت تجلی ماه کنعان را

به لطف حُسن خـُلق ات بود و لبخند دل انگیزت
که صید دام خود کردی ابوذر را و سلمان را

هزار و چارصدسال است می گویی به هر منبر
برای ما فضیلت های حیدر ، شاه مردان را
 
اگر چه در حجاز ؛ اسلام آوردی ولی آخر
گرفت آوازه ی نام بلندت کل دوران را

من از "سلمان منّا "گفتن تو دستگیرم شد
که جور دیگری می خواهی آقا ، اهل ایران را

همیشه آخر ماه صفر از گریه سرشارم
بگو آخر چگونه میتوان این درد هجران را

---تحمل کرد؛ تنها راه حلّ مشکلم این است
ببوسم خاک درگاه شهنشاه خراسان را

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت
دردی شد و روی کمر من قدم گذاشت

آن قدر صبح و شب به هوای تو سوختم
تا که سرت ، توی سحر من قدم گذاشت

با تو بهار بودم و یک دفعه بعد تو
پاییز روی برگ و بر من قدم گذاشت

نذر لب تَرَک تَرَکَت بود ، ای پدر
اشکی که پای چشم تر من قدم گذاشت

قَصْدَش فقط شکنجه ی عبّاس بود و بس
آن بی حیا که روی پر من قدم گذاشت

چون چادرم بجای ِسپَر بود...زَجر هم
از عَمْد هِی روی ِسپَر من قدم گذاشت

هِی تازیانه دست یتیمی سرم کشید
هر بار سَمْت رهگذر من قدم گذاشت

اوّل به عمّه خورد و شتابش گرفته شد
سنگی که بی هوا به سر من قدم گذاشت

آتش شد و شراره ی آن شام را گرفت
هر جا که آهِ همسفر من قدم گذاشت

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
هرجا حضور اهل بُکا فوق العاده است
معلوم می شود که فضا فوق العاده است

در مجلسی که زمزمه و شور و گریه هست
بی شک نگاه مادر ما فوق العاده است

در سفره ای که پهن شود بعد روضه ات
تأثیر لقمه های غذا فوق العاده است

ای تربتت شفای تمامیِّ دردها
در نسخه ی تو نوعِ دوا فوق العاده است

وقتی که نذر گنبد و تاج ضریحِ توست
پیداست که عیار طلا فوق العاده است

من در زیارت تو شدم زائر خدا
از بس شباهتت به خدا فوق العاده است

پا را گذاشتم بروی عرش و آمدم
جایی که شأن صحن و سرا فوق العاده است

هر کس که رفت کرببلا ؛ اعتراف کرد
آقاییِ امام رضا فوق العاده است

من را به استجابت کامل رسانده ای
در زیر گنبد تو دعا فوق العاده است

در وادی محبّت تو دیده ام حسین 
انس میان شاه و گدا فوق العاده است

از طرز روبرو شدنت با زهیر و حُرّ 
فهمیده ام گذشت شما فوق العاده است

محمدقاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
پا در رکاب کرد و به مرکب سوار شد
شیر خدا روانه برای شکار شد

تکبیر او بلند شدو پهنه ی نبرد
تازه شبیه صحنه ی یک کارزار شد

خورشید چادری به سر از ترس او کشید
وقتی که برق تیغ علی آشکار شد

شمشیر را به رقص در آورد دست او
حیدر رسید و کار به کفّار زار شد

انداختند عده ای از ترسشان سپر
فریاد عده ی دگری الفرار شد

او یک تنه به لشگر کفار حمله کرد
دشمن به خشم شیر غضنفر دچار شد

گویا رسیده بود که گندم درو کند
یک لشگری نفر به نفر تار و مار شد

از شور ذوالفقار فضا را شرر گرفت
انگار در میانه ی دشت انفجار شد

هر کس که داشت شهرت جنگاوری و رزم
نصف از وسط به ضربه ی او چون خیار شد

دیدیم هر که در بر او کرد قَدْ عَلَم
در گِردباد حمله ی حیدر غبار شد

تأخیر قبض روح دلیلش مُسجّل است
تعداد کشته های علی بی شمار شد

تا هفت نسل بعد خودش مؤمنی نداشت
هر کس که طعمه ی دو لب ذوالفقار شد

محمد قاسمی
  • سائل
  • ۰
  • ۰
یک گوشه ی بقیع کنار چهار قبر
مشغول گریه زاری و سرگرم مرثیه

لا تَدْعُوَنّیت زده آتش به قلبها
ای بهترین ادامه ی زهرای مرضیه
                
دور و بر تو بال زنان ؛ هر کبوتری
از ناله ی تو ناله ی جانکاه می کشد

با شاه تیرهای خودش روی بوم خاک
تصویری از عمود و سر ماه می کشد
        
مقتل نوشته است که مروان سنگ دل 
از سوز گریه ی تو زمین گیر گشته است

خانم شما شنیدی و از هوش رفته ای
پس حق بده ؛ عقیله اگر پیر گشته است
           
عمری گریستی به پسرها نه...بر حسین
تنها دم از غریبی دلدار می زدی.      
هر وقت روضه خوانی تان با سکینه بود
سقّای روضه می شدی و زار می زدی.

هربار ظرف آب گرفتی به دست خود
سردی آب ؛ جان و دلت را کباب کرد

تکرار کرد با تو نه یک دفعه ؛ بارها---
---کاری که آب روز دهم با رباب کرد

از چار تا رشید دلاور نصیب تو
از دشت کربلا سپری تکه تکه است.

در سوگ لاله های بدون سرت فقط
سهمیّه ی شما جگری تکه تکه است

سوزی که داشت حالت مرثیه خواندنت
انداخته ست در دل ما شور و شین را

آموختی به هرچه کنیز است و نوکر است
جارو کشی بزم عزای حسین را

محمد قاسمی
  • سائل